#آکادمی_خون_آشام_(جلد_اول)_پارت_88

.لبخند زدم.ظاهرا جسی بعضی از داستان هایی را که از من شنیده بود، دیشب به دوستانش گفته بود

.سرانجام پس از تلاش زیاد به پیروزي رسیده بودم
" .هنوز که زنده است.شنیدم توي رخت خوابش تقلاي زیادي می کنه "
" خیلی ناجوره .که چرا ولش نمی کنن؟ "
" .نمی دونم "
" ... فکر می کنی رالف راست می گه؟ که اون رز و این کارو کردن تا "
.آن ها من را دیدند و ساکت شدند
.با اخم از محوطه عبور کردم .هنوز زنده است، هنوز زنده است
نمی خواستم اجازه بدهم لیزا راجع به شباهت قضیه ي روباه و اتفاقی که دو سال قبل افتاده بو صحبت
کند.نمی خواستم بائر کنم این دو قضیه با هم ارتباط دارند، و مطمئنا نمی خواستم لیزا همچین چیزي را باور
.کند

اما قادر نبودم فکر کردن راجع به آن حادثه را کنار بگذارم، به نه خاطر این که دلسرد کننده بود، بلکه واقعا
.یادم می انداخت چه اتفاقی در اتاق لیزا رخ داد
ما یک شب، هنگام غروب در میان درختان نزدیک محوطه بودیم از. آخرین کلاسمان جیم شدیم.من یک
جفت صندل که با سنگ راین ) سنگ راین نوعی جواهر مصنوعی ساخته شده از شیشه است. ( و گل میخ
تزیین شده بود را در عوض یک شیشه مشروبی با اَبی بادیکا عوض کردم، آره ، چه توقعی دارید؟ مگر در
مونتانا چه کارهایی می توان انجام داد؟ وقتی به لیزا گفتم کلاس را بپیچانیم از و خجالت آن بطري مشروب
.در بیاییم، سرش به را نشانه ي مخالفت تکان داد، اما در آخر مثل همیشه دنبالم آمد
یک کنده ي درخت قدیمی نزدیک مرداب لجن گرفته پیدا کردیم تا روي آن بشینیم. قرص نیمه کامل ماه
نور نقره اي اش را نثار ما می کرد، اما همان نور براي خون آشام و ها نیمه خون آشام ها کافی بود را ما تا
.ببینند
همینطور که گیلاس هایمان پر را می کردم با لیزا در مورد آرون حرف می زدم.زیرا به من گفته بود که آخر
.هفته ي گذشته با هم س.ك.س داشته اند
" خب چطوري بود؟ "
" .شانه اي بالا انداخت و یک گیلاس دیگر نوشید. " نمی دونم، طور خاصی نبود
" منظورت چیه طور خاصی نبود؟ زمین از جاش تکون نخورد یا سیاره ها روي سرت پرواز نکردند؟ "

" .با خنده اي که نمی توانست آن را پنهان کند گفت: " نه، معلومه که نه
نمی دانستم کجاي حرفم خنده دار است، اما ظاهرا لیزا نمی خواست راجع به آن صحبت کند.آن زمان تازه
پیمان بینمان در حال شکل گرفتن بود، و احساساتش شروع به خزیدن به سمت ذهن من می کردند.بطري

romangram.com | @romangram_com