#آکادمی_خون_آشام_(جلد_اول)_پارت_9

به محض اینکه هواپیما بلند شد شانس برنده شدن در نقشه ي فرارمان نصف شد.حتی اگر معجزه اي پیش
.می آمد و تمام ده نگهبان را هم از سر راه بر می داشتم هنوز براي خارج شدن از هواپیما مشکل داشتیم
تصورش را می کردم آن ها جایی در هواپیما تعدادي چتر نجات داشته باشند، اما به فرض محال اگر یکی از
آن به را ها دست می آوردم و درست از آن استفاده می کردم، باز هم مساله ي زنده ماندنمان مطرح بود،
ممکن بود وسط رشته کوه هاي راکی ) رشته کوهی که از جنوب ایالت متحده تا کانادا و آلاسکا ادامه دارد،
امکان زنده ماندن در این رشته کوه ها بودن آب و غذا و مهارت بالا امکان ناپذیر است " مترجم " ( فرو
.بیاییم
نه ... تا وقتی در مونتانا ) ایالت مونتانا، واقع در شمال ایالات متحده ( فرود نمی آمدیم امکان خارج شدن از
.هواپیما وجود نداشت
مجبور بودم به چیز دیگري فکر کنم،چیزي که پشت سر گذاشتن محافظت هاي جادویی آکادمی و تعداد ده
!برابر بیشتر نگهبانان را در بر بگیرد. آره، مشکلی نبود
با وجود آنکه لیزا جلوي هواپیما همراه با مرد روسی نسشته بود ترسش به سمتم بر می گشت و مانند چکش
.درون سرم ضربه می زد
.دلواپسی ام براي او درون خشمم حل می شد

آن ها نمی توانستند را او آن جا برگردانند، به نه آن مکان.حتی اگر هم بالفرض دیمیتري می توانست چیزي
را که من حس می کنم حس کند و چیزي را که من می دانم بداند میلی به دانستن نداشت.احتمالا نه، او
.اهمیتی نمی داد
لحظه اي احساسات لیزا خیلی قوي تر شدند و من احساسات ناشناخته ي نشستن روي صندلی اش را داشتم
. ) ) حتی رفتن در زیر پوستش
گاهی اینطوري می شد، او و در این مواقع بدون هیچ اخطاري مرا درست به درون ذهنش هل می
.داد.دیمیتري ِ قد بلند کنارم نشسته بود و من با دستم ) در واقع دست لیزا ( قوطی آبی را چنگ زده بودم
. به او جلو خم شد تا چیزي را بردارد و شش نماد کوچک ِ خالکوبی شده پشت ِ گردنش آشکار شد
از روي هم رد می Xعلامت هاي مولینجا.آن ها شبیه دو خط صاعقه تی ِ خراشیده بودند که مانند حرف
شدند.هر کدام براي کشتن یک استریگوي ثبت شده بود.بالاي آن ها خطوط پیچیده ي درهمی بود. مانند
.یک مار، که به را او عنوان یک نگهبان معرفی می کرد. نماد پیمان
.چشمانم بر را هم زدم و در کشمکشی علیه لیزا با صورت در هم کشیده اي به درون ذهن خود بازگشتم
از زمان هایی که اینطوري می شد متنفر بودم.فهمیدن احساسات لیزا یک چیز بود ، اما لغزیدن داخل وجود
او چیز دیگري بود که هر دو از آن بیزار بودیم او. این به را عنوان تجاوز به خلوت شخصی اش قلمداد می
.کرد، بنابراین زمانی که اتفاق می افتاد او به چیزي نمی گفتم. هیچ کدام ما از نمی توانستیم کنترلش کنیم

این یکی دیگر از تاثیرات پیمان بود، پیمانی که هیچ کدام به طور کامل درکش نمی کردیم.افسانه هاي

romangram.com | @romangram_com