#آکادمی_خون_آشام_(جلد_اول)_پارت_85
از را دیگران جدا می کرد چون طاقت از دست دادنشان را نداشت.مرگ ایوان مطمئنا زخم ماندگاري را
.براي جا به او گذاشته بود
.تعجب می کردم اگر دیمیتري قبلا هم تنها می بود
نگاه متعجبش ناپدید شده و بخش جدي وجودش دوباره برگشته بود. " مهم نیست من چه احساسی
" .دارم.اون ها اول و آخرش میان ما و کسایی هستیم که وظیفه ي محافظت روي دوشمونه
" .دوباره به لیزا فکر می کردم. " آره ، اونا میان
.سکوت بلندي حکم فرما شد و در نهایت دیمیتري سکوت را شکست
" به تو من گفتی می خواي بجنگی،واقعا بجنگی. هنوز هم می خواي؟ "
" .آره ، صد در صد "
رز .... من می تونم بهت آموزش بدم، اما باید صلاحیتت رو ببینم، یه صلاحیت واقعی.من نمی تونم حواس "
" با رو تو چیزایی مثل این پرت کنم. " حالت راحت تري به خود گرفت. " می تونم بهت اعتماد کنم؟
دوباره انگار داشتم زیر نگاه خیره اش گریه می کردم، زیر اهمیت چیزي که پرسیده بود. نمی دانستم او
چطور می توانست تا این حد با و این قدرت روب من تأثیر بگذارد.مهم نبود شخص دیگري به جز دیمیتري
" .چه فکري می کند. " بله، قول می دم
بسیار خب.من بهت آموزش می دم، اما نیاز دارم محکم باشی.می دونم از فرار کردن و دویدن متنفري، اما "
لازمه.نمی دونی استریگوي ها چطوري هستن.آکادمی سعی می کنه رو تو آماده کنه، با وجود اینکه بهت
گفتن اونا چقدر قوي و سریع هستند ... اما در هر حال نمی تونی تصورشم بکنی.بنابراین نمی تونم تمرین
دویدنتو متوقف کنم.اگر می خواي بیشتر راجع به جنگیدن یاد بکیري ، باید تمرینات بیشتري به رو برنامه
" .اضافه کنیم.نباید زیاد از زیر تمرینات و تکالیف شونه خالی کنی، باید تلاش کنی، زیاد
" .فکر کردم، راجع او، به راجع به لیزا. " مهم نیست، اگه تو بگی، انجامش می دم
مرا بررسی کرد، گویی هنوز هم سعی می کرد به من ایمان بیاورد در. نهایت انگار رضایتش را جلب کرده
" .بودم با سر تأیید کرد. " فردا شروع می کنیم
فصل دهم
" .ببخشید آقاي ناگی؟ من واقعا نمی تونم با وجود لیزا رز و روي متن تمرکز کنم "
میا سعی می کرد تا حئاس بقیه از را خودش و) همچنین ناتوانیش در جواب دادن به سؤال آقاي ناگی (
.پرت کند، و این چیزي بود که یک روز امیدوار کننده ي دیگر را خراب می کرد
تعداد کمی از شایعه هاي مربوط به روباه همچنان بر سر زبان ها می گذشت اما با این وجود بیشتر دانش
آموزان می خواستند راجع به حمله ي کریستین صحبت کنند.هنوز ذهنم در رابطه با دخالت کریستین در
حادثه ي روباه متقاعد نشده بود، کاملا مطمئن بودم که به او اندازه ي کافی اختلال روانی دارد که براي
جلب توجه لیزا این کار را کرده باشد، اما به هر حال انگیزه اش هر چه که بوده فعلا ذهن لیزا را راجع به
.خودش دگرگون می کرد
romangram.com | @romangram_com