#آکادمی_خون_آشام_(جلد_اول)_پارت_70
تعجبی نکردم که او هم از جریان خبر دارد . اینجا گاهی خبر به ها سرعت نور پخش می شد . انگار همه با
. هم ارتباط ذهنی داشتند
: گفتم
.)) خوبه با قضیه کنار اومده((
. اما به این که این از را کجا می دانم اشاره اي نکردم
پیمان بین ما رازي بود که سایر دانش آموزان نباید به آن پی می بردند . ))میس)!خودمانی میسون تو( که
))ادعا میکنی میا رو میشناسی به ، نظرت می تونسته کار اون باشه ؟
اوهو ، من که کارشناس نیستم . اما صادقانه بگم ... . نه میا حتی تو زیست شناسی هم کالبد شکافی نمیکنه ((
.)) . چه برسه بخواد یه روباه و تنهایی بگیره و ... ممم ... بکشتش
))دوست هاش چی ؟ اونا این کارو براش نکردن ؟((
. سرش را تکان داد
))نه بابا . اونا دست به همچین کارایی نمیزنن ، لباساشون کثیف می شه . اما خوب کی می دونه ؟((
***
چند ساعت بعد وقتی که لیزا سر میز غذا لیزا را ملاقات کردم ، هنوز شوکه بود وچون ناتالی و اطرافیانش
وراجی راجع به روباه راتمام نمی کردند ، حالش بدتر هم می شد . ناتالی در ظاهر انزجارش از را وضعیت
. روباه پنهان می کرد از و این که مورد توجه قرار گرفته راضی به نظر می رسید
: دستانش را در هوا تکان می داد تا حرفش تاثیر بیشتري داشته باشد . توضیح داد
.)) همون جا بود ، درست وسط تخت . همه جا خون ریخته بود((
صورت لیزا به رنگ پریدگی پیراهنش بود ، بنابراین را او قبل از پایان ناهارم از را او سر میز بلند کردم با و
. سرعتی که ناتالی نتواند را ما سین جیم کند از آن جا دور شدیم
***
: لیزا ور به خودکار گفت
.)) اون دختر خوبیه ، خودت چند روز پیش گفتی ازش خوشت میاد((
.)) ازش خوشم میاد ، اما تو مسائل جدي یه مقدار ناشیه . بعضی حرفارو نباید بزنه((
ما بیرون از کلاس رفتار حیوانات و جانور شناسی مان ایستاده بودیم به و نگاه هاي کنجکاو و پچ پچ هاي بقیه
: هنگام عبور از کنارمان توجه می کردیم . نالیدم
))راجع به این اتفاق ها چه حسی داري؟((
. لبخند نصفه نیمه اي روي صورتش پدیدار شد
))مگه خودت از قبل نمی دونی ؟((
romangram.com | @romangram_com