#آکادمی_خون_آشام_(جلد_اول)_پارت_71


.)) چرا ولی می خوام از زبون خودت بشنوم((
.)) نمی دونم خوب می شم . فقط امیدوارم بقیه مثل یه آدم عجیب و غریب بهم نگاه نکنن((
خشمم دوباره فوران کرد . آن روباه خون آلود چیز بدي بود . اما مردم و نگاه هایشان چیز بد تري بود .
. حداقل راجع به این یکی می توانستم کاري بکنم
))کی اذیتت می کنه ؟((
)) تو رز نمی تونی هر کی که ما با مشکل داره رو بزنی؟((
. حدس زدم
))میا ؟((

. طفره رفت
و بقیه . ببین ... مهم نیست . چیزي که من می خوام بدونم اینه که چطوري می تونم ... که ... فکر کردن ((
.)) در موردش رو تموم کنم
. پیشنهاد دادم
.)) فقط بهش فکر نکن همین((
چرا سعی داري تظاهر کنی اتفاقی نیافتاده ؟ ناتالی هی راجع بهش حرف می زنه تو و هم یه جوري نشون ((
می دي انگار داري خودتو کنترل می کنی تا بهش فکر نکنی . در حالی که اول و آخرش تو هم بهش فکر می
.)) کنی

اما نه همیشه . باید اونو فراموش کنیم ، اون قضیه مال خیلی وقت پیشه . ما حتی نمی دونیم دقیقا چه ((
.)) اتفاقی افتاد
با آن چشمات سبز رنگش به من خیره شد . سند و مدرك بعدي را در ذهنش آماده می کرد تا دوباره
. بحث را شروع کند
))سلام رز((
. گفت و گویمان به را خاطر جسی که به سمتمان می آمد تمام کردیم . بهترین ل بخندم را تحویلش دادم
))سلام((
. از روي ادب براي لیزا سر تکان داد

))امشب می خوام براي گروه مطالعه بیام خوابگاهت فکر می کنی که بشه ؟((
یک لحضه لیزا را فراموش کردم و تمام تمرکزم را روي جسی گذاشتم . ناگهان ، می خواستم یک کار و بد
. وحشیانه انجام دهم . امروز اتفاق هاي زیادي افتاده بود
))حتما((

romangram.com | @romangram_com