#آکادمی_خون_آشام_(جلد_اول)_پارت_7

تحت این شرایط متفاوت ) شرایطی که او حتی مانع فرار نا امیدانه ما نمی شد ( فکر می کردم خیلی زیبا
.بود
موهاي قهوه ایش روي شانه ریخته بود، موهاي دم اسبی کوتاهش را عقب زده ، چشمان قهوه اي تیره. یک
).پالتوي بلند قهوه اي ) یک رب دوشامبر فکر کنم
اما زیباییش در حال حاضر بی مربوط بود او. فقط مانعی بود که بین من و لیزا و ماشین و آزادیمان قرار
.داشت.قدم هاي پشت سرمان آرام بود، می دانستم تعقیب کننده هایمان را ما گیر انداخته بودند
اطرافم جنب و جوش بیشتري کشف کردم، آدم هاي یشتري نزدیک می شدند. خدایا. آن ها دو جین
نگهبان براي برگرداندن ما فرستاده بودند.نمی توانستم باور کنم.ملکه خودش با این همه نگهبان سفر نمی
.کرد
ترسیده بودم و اوضاع کاملا در اختیارم نبود، از روي غریزه عمل می کردم به. لیزا فشار آوردم را او و پشت
.سرم، به دور از مردي که به نظر رهبرشان می آمد، نگه داشتم
" . با خشم گفتم: " تنهاش بذار، بهش دست نزن

حالت صورتش قابل فهم نبود،اما دستانش از را جایی که باید می بود دور نگه داشته بود، حرکاتش آرام بود،
.گویی من حیوان هاري بودم او و می خواست به من مسکن تزریق کند
" ... دست نمی زنم "
.یک قدم به جلو برداشت.خیلی نزدیک
او به حمله کردم، مانند حرکت حمله به مهاجم که دو سال استفاده نکرده بودم،نه از وقتی که من و لیزا دائما
.فرار می کردیم
حرکت احمقانه اي بود،یک عمب دیگر از روي ترس و غریزه و. الته نا امیدانه.نگهبان ماهري بود. مثل من
.یک مبتدي که هنوز تمریناتش را تمام نکرده است، نبود او. همچنین ضعیف به رو یا و مردن هم نبود
مرد سریعی بود.فراموش کرده بودم نگهبانان چقدر سریع می توانند باشند، چه طور حرکت می کنند و مانند
.مار کبري نیش می زنند
من با را سرعت پس زد با و دست محکم به من کوبید به و عقب پرتابم کرد.فکر نمی کردم قصد داشته
باشد من به را این محکمی بزند ) فکر می کردم شاید فقط من را عقب بزند. ( اما نداشتن هماهنگی باعث
.می شد حرکاتم جواب ندهد.قادر نبودم پاهایم را نگه دارم و روي پیاده رو افتاده بودم.دردم گرفت.زیاد
.تنها این نبود
بلافاصله بعد از اینکه مرا زمین زد،بالاي سرم رسید و بازویم را گرفت، مرا بلند کرد.وقتی خودم را جمع و
جور کردم فهمیدم به من زل زده یا) دقیق تر بگویم به ، گردنم خیره شده بود ،( هنوز سر در گم بودم و
.فورا نفهمیده بودم چه شده
دست آزادم به را آرامی به سمت گردنم بالا آوردم و زخمی را که قبلا لیزا به وجود آورده بود لمس
.کوتاهی کردم

romangram.com | @romangram_com