#آکادمی_خون_آشام_(جلد_اول)_پارت_6
او معقول تر بود، کسی که راجع به همه چیز فکر می کرد و قبل از آنکه عمل کند تحقیق می کرد. هر دو
نوع، استفاده ي خودشان را داشتند اما در این لحظه شخصی بی ملاحظه فراخوانده شده بود. وقتی براي مکث
.و تردید نداشتیم
من و لیزا از دوران مهد بهترین دوست هاي هم بودیم، از زمانی که معلم مان با را ما هم در یک گروه قرار
.می داد که درس هایمان را بنویسیم
در پنج سالگی مجبور بودیم ظالمانه " وازي لیزا دراگومیر " و " رزماري هاتاوِي " را هجی کنیم به یا) ما و
.عبارت دیگر من( جواب مناسبی دادم
کتابم به را سمت معلم مان پرت کردم او به و گفتم حروزاده ي فاشیستی.نمی دانستم معنی آن کلمات
.چیست اما می دانستم در فیلم ها چطور به یکدیگر فحش می دادند
.لیزا و من از آن موقع جدا نشدنی بودیم
" او ناگهان پرسید: " شنیدي؟
چند ثانیه زمان برد تا احساسات برنده اش را برداشت کنم.قدم ها، حرکت سریع.قیافه را ام درهم
.کشیدم دو. بلوك دیگر باید می رفتم
" بازویش را در دست گرفتم. " باید بقیش را بدویم
" ... اما تو نمی تونی "
" . بدو "
تمام اراده ي اندکی که برایم باقی مانده بود را جمع کردم تا روي پیاده رو نیافتم.بدنم نمی خواست پس از
خون از دست دادن یا و زمانی که هنوز بر اثر بزاق لیزا سوخت و ساز می کرد، بدود، اما به ماهیچه هایم
دستور دادم تا شکایت و غرغر کردن را تمام کنند و لیزا را در حالی که پاهایمان بر روي بتن تپ تپ صدا
.می داد رها نکنند
به طور طبیعی می توانستم بدون استفاده از نیروي اضافی او از ام پیشی بگیرم ) مخصوصا زمانی که پا برهنه
.بود. ( اما امشب او بود که همش من را سر پا نگه می داشت
صداي قدم هاي تعقیب کننده بلند تر می شد، نزدیکتر.ستاره هاي سیاهی جلوي چشمانم در حال رقصیدن
بودند.روبرویمان می توانستم هنداي سبز جرمیرا تشخیص بدهم. خدایا، فقط اگر می توانستیم سوارش شویم
...
سه متر تا ماشین باقیمانده بود که مردي مستقیما جلوي راهمان سبز شد با. صداي زیري استادیم و من
.بازوي لیزا را کشیدم را او و پشتم نگه داشتم
خودش بود، همان مردي که آن طرف خیابان دیده بودم، ما از بزرگتر بود،احتمالا بیست سال یا بیشتر سن
.داشت، به و همان بلندي اي بود که تصور کرده بودم، شاید یک و هشتاد یا شاید هم دو متر قد داشت
romangram.com | @romangram_com