#آکادمی_خون_آشام_(جلد_اول)_پارت_5

" با صداي مودبانه و متواضعی گفت: " ما باید ماشینتو قرض بگیریم، کلیدها کجاست؟
جرمی لبخند زد. من ایستادگی بالایی در برابر وسوسه داشتم اما می توانستم اثراتش را زمانی که مستقیما بر
.روي یکی دیگر امتحان می کرد ببینم
در تمام طول زندگیم آموخته بودم استفاده از آن نادرست بود. جرمی در جیبش جستجو کرد و دسته کلید
" بزرگ قرمز رنگی تحویل داد.لیزا گفت: " ممنونم و ، کجا پارك شده؟

.او رویا گونه گفت : " پایین خیابون، نزدیک پیچ براون. " چهار بلوك دورتر بود
لیزا در حالی که به عقب بر می گشت پاسخ داد : " متشکرم، به محض اینکه ما رفتیم ازت می خوام
" .برگردي سر مطالعه ت، حتی فراموش کن امشب رو ما دیدي
از او روي مهربانی سري تکان داد.تاثیرش را درك می کردم،اگر لیزا می خواست، جرمی حتی از پرتگاه
.خودش را پایین می انداخت
.همه انسانها در برابر وسوسه آسیب پذیر بودند اما جرمی بیشتر از بقیه
" . او به گفتم: " بجنب،باید بریم
به بیرون قدم گذاشتیم به و سمت پیچی که او گفته بود حرکت کردیم.همچنان از گزِش لیزا گیج بودم و
.کماکان تلو تلو می خوردم،نمی توانستم با سرعتی که می خواستم حرکت کنم
لیزا چند مرتبه اي مرا گرفت از تا زمین خوردن در امان بمانم.تمام ِ وقت یک جور نگرانی از ذهن او درونم
پر را می کرد.تمام تلاشم را کردم را او تا نادیده بگیرم، خودم دلواپسی هایی داشتم که با آن ها سر و کله
.بزنم

" او زمزمه کرد: " رز، اگه رو ما گرفتن چی کار کنیم؟
" .به تندي گفتم : " نمی گیرن ... بهشون اجازه نمی دم
" ... اما اگه پیدامون کنن "
قبلا پیدامون کردن. اما نمی گیرنمون، فقط کافیه تا ایستگاه قطار رانندگی کنیم و بریم یه جاي دیگه، "
" .ردمونو گم می کنن
ساده اش کردم، همیشه ساده اش می کردم، حتی زمانی که هیچ چیز ساده اي در موردفرار از مردمی که با
.آن ها بزرگ شده بودیم وجود نداشت
دو سال این کار را انجام داده بودیم، هر جایی که می توانستیم مخفی می شدیم و فقط تلاش می کردیم
دبیرستان به را پایان برسانیم.سال آخر دبیرستان مان تازه شروع شده بود و زندگی در محیط دانشکده به
.نظر امن می آمد.خیلی به آزادي نزدیک بودیم
او چیز دیگري نگفت و من دوباره در وجودم احساس کردم اعتمادش زیاد می شد.این راهی بود که همیشه
بین ما قرار داشت، من کسی بودم که عمل می کرد، کسی که مطمئن می شد اتفاقی روي می دهد ... )
). بعضی وقت ها بی ملاحظه

romangram.com | @romangram_com