#آکادمی_خون_آشام_(جلد_اول)_پارت_38
.بقیه ي موروي ها دوست داشتند با او با شند به را او و چنگ بیاورند
دوستانش سعی می کردندصمیمانه او با حرف بزنند به را او تا گروه خود بکشانند.خاندان سلطنتی در هر
لحظه اي می توانستند رشوه بگیرند و رشوه بدهند و پشت دیگران غیبت کنند، و این تنها کاري بود که
.سلطنتی با ها هم انجام می دادند.براي دمپایرها و سایر موروي ها آن ها کاملا غیر قابل پیش بینی بودند
.این فرهنگ مردم آزاري سرانجام تأثیرش را روي لیزا هم گذاشت
او طبیعتی مهربان رو و راست داشت، چیزي که من دوست داشتم، از و اینکه را او ناراحت و مضطرب از
بازي هاي ِ سلطنتی ها می دیدم، متنفر بودم.بعد از تصادف خیلی آسیب پذیر و زودرنج شده بود، و تمام
.جشن و پارتی هاي دیگر برایش ارزشی نداشت
سرانجام گفتم: " باشه پس.ببینم چطور پیش میره.اگه یه چیزي اشتباه از آب در اومد، حالا هر چی، از اینجا
" .می ریم. بحثی هم توش نیست
.موافقت کرد
" رز؟ "
هر دوي از ما دور دیمیتري را دیدیم که داشت نزدیک می شد.امیدوا بودم آن قسمت از صحبت هایمان
.راجع به رفتن را نشنیده باشد
" .صاف و پوسکنده گفت: " واسه تمرین دیر کردي
" .لیزا را که دید از روي ادب سري تکان داد. " پرنسس
همانطوري که من و دیمیتري دور می شدیم راجع به لیزا نگران تر می شدم و متعجب بودم که ماندن در
.اینجا کار درستی است نه یا
هیچ چیز اخطار دهنده اي از طریق پیمان دریافت نکردم، اما احساساتش همه جا پخش بود.گیجی.دلتنگی
براي خانواده.ترس.انتظار براي اتفاقات آینده.همه ي این ها محکم و باقدرت از طرف او درونم طغیان می
.کردند
.کشش ) همان احساسی که من را وارد ذهن لیزا می کند ( را درست قبل از اتفاق افتادنش حس کردم
دقیقا مانند چیزي که در هواپیما اتفاق افتاده بود.احساساتش به قدري قوي شد که قبل از متوقف کردنش
.مرا به سمت ذهن خود کشید.الان می توانستم کارهایی که او انجام می داد را ببینم و حس کنم
به او آرامی در طول تالار ناهار خوري حرکت می کرد، به سمت کلیساي کوچک روس ها که همه ي
.احتیاجات مذهبی مدرسه را ارائه می کرد او. بود که به عشاي ربانی اعتقاد داشت، نه من
من با خدا قراري گذاشته بودم، من قبول کرده بودم او به ایمان داشته باشم ) بی آلایش (در عوض او هم
.اجازه بدهد یکشنبه ها بخوابم
.با این حال به محض اینکه وارد کلیسا شد می توانستم احساس کنم براي عبادت آن جا نیامده
romangram.com | @romangram_com