#آکادمی_خون_آشام_(جلد_اول)_پارت_27

فلز کج شده. احساس گرما، بعد سرما، و دوباره گرما.فریاد لیزا، فریادي براي بیداري من، براي والدینش و
.براي بیداري برادرش.هیچ کدام جز من بیدار نشدند

.دکترها گفته بودند، این معجزه بود.گفته بودند من نمی باید جان سالم به در می بردم
ویکتور ظاهرا ناراحتی من را درك کرده بود، چون به لحظات اجازه می داد سپري شوند و خودش دوباره به
.احساس هیجان اولیه اش برگردد
به سختی می تونم بائرش کنم، از آخرین باي که یه همچین پیمانی اتفاق افتاده بود خیلی می گذره.اگه این "
.اتفاق بیشتر می افتاد ... فقط فکرشو بکن چه کارایی می شد واسه امنیت همه ي موروي ها انجام داد
اگه فقط بقیه هم می تونستن اینو تجربه کنن.باید بیشتر تحقیق کنم ببینم می شه کاري کرد بقیه هم بتونن به
" .دست بیارنش نه یا
"آره "
برخلاف اینکه خیلی او از خوشم می آمد بی طاقت شده بودم.ناتالی خیلی پرحرف بود و کاملا معلوم بود این
اخلاق از را چه کسی به ارث برده.وقت ناهار داشت تمام می شد و تازه موروي و ها نوآموزان بعد از ظهر
.کلاس مشترکی داشتند.من و لیزا زمان زیادي براي صحبت کردن نداشتیم
" ... شاید ما بتونیم "

شروع به سرفه کرد، سرفه هاي بلند و سختی که باعث می شد تمام بدنش به لرزه بیافتد.بیماریش،
سندوسکی سایندروم، ریه را تخریب می کرد . کم کم بدن به را سوي مرگ می برد.نگاه نگرانی به نگهبانش
.انداختم
" .مؤدبانه گفت: " شاهزاده، باید بیرم داخل، اینجا خیلی سرده
" .ویکتور با سرش تأیید کرد. " بله، بله و. مطمئنم رز اینجاست تا غذا بخوده
به سمت من برگشت. " ممنون واسه صحبت که باهام کردي.نمی دونی چقدر برام چقدر اهمیت داره وازي
لیزا در امنیت باشه ... تو و بهش کمک می کنی تو این کار به. پدرش قول داده بودم اگه اتفاقی واسش افتاد
" .از دخترش مراقبت کنم، و وقتی تو رفتی کاملا حس کردم موفق نبودم
زمانی که تصور می کردم با رفتنمان او در گناه و نگرانی عذاب می کشیده، شکمم با احساس بدي پر
.شد.واقعا تا حالا فکر نکرده بودم بقیه با رفتنمان چه احساسی پیدا کرده اند
خداحافظی کردیم و بلاخره به داخل ساختمان مدرسه رسیدم و دقیقا همان موقع بود که دلواپسی لیزا را
.حس کردم.بدون توجه به درد پاهایم، داخل تالار گام برداشتم
.نزدیک بود به سمتش بدوم

در هر حال من را ندید.نزدیکش افرادي ایستاده بودند، آرون و دختر کوچولویش! ایستادم و گوش سپردم،
.فقط آخر مکالمه دستگیرم شد.دختر به سمت لیزا خم شده بود و بیشتر حیرت زده بود تا چیز دیگري

romangram.com | @romangram_com