#آکادمی_خون_آشام_(جلد_اول)_پارت_25


.تصحیح کردم: " لیزا، صداش کن ... لیزا. " از او اسم کاملش متنفر بود
.دیمیتري دور شد و ناگهان، دیگر احساس مشکل آفرین بودن نداشتم
تازگی ها، بیشتر وقت هایی که کلاس را ها ترك می کردم،اعصابم به هم می ریخت.بیشتر ِ افراد ِ دیگر
خیلی وقت پیش به تالار ناهار خوري آمده بودند از تا بیشتر زمان باِ هم بودنشان استفاده کنند.صدایی نام
.مرا صدا کرد و مجبور شدم از آن جا روي برگردانم
" رز؟ "
دنباله ي صدا را گرفتم و چشمم به ویکتور داشکوف افتاد، صورت مهربانش لبخندي بر لب داشت، نزدیک
.دیوار ساختمان بر روي عصایش تکیه داده بود دو. نگهبانش با فاصله اي مؤدبانه اي کنارش ایستاده بودند
" .آقاي داش ... ام، شاهزاده.سلام "
به موقع جلوي خودم را گرفته بودم، نزدیک بود اصطلاحات موروي هاي سلطنتی را فراموش کنم.وقتی در
.میان انسان ها بودیم این القاب از را یاد برده بودم
موروي ها فرمانرواي ِ خود از را میان دوازده خانوادهی سلطنتی انتخاب می کردند.سالمندترین خانواده با
لقب پرینس یا پرنسس را انتخا کرده بود.لیزا لقب لقب پرنسس را دریافت کرده بود چون آخرین نفري بود
.که از خانواده اش باقی مانده

" او پرسید: " روز اولت چطور بود؟
" از این بدتر نمی شد؟ " سعی کردم بحث دیگري را وسط بکشم. " یه مدتی اینجا می مونین؟ "
امروز بعد از ظهر بعد از این که یه سلامی به ناتالی بکنم می .رم وقتی شنیدم وازي لیزا ... و ... برگشتین، "
" .گفتم بیام و ببینمتون
.سرم به را نشانه ي تأیید تکان دادم.مطمئن نبودم دیگر چه بگویم او. بیشتر دوست لیزا بود تا من
با دودلی گفت: " می خواستم بهت بگم ... من خطر کاري رو که انجام دادي درك می کنم، اما کایروا زیاده
" .روي می کنه، تو اونو سالم نگه داشتی و این شگفت انگیزه
" .گفتم: " اما این دلیل نمی شه با استریگویی چیزي رو به رو نشده باشم
" تا حالا با چیزي روبرو نشدي؟ "
" .چرا، یه بار مدرسه سگ هاي شکاري رو انداخته بود دنبالم "
" .فوق العاده ست "

" .نه خیلی، شکست دادن اونا خیلی راحت بود "
او خندید. " من قبلا توسط اونا شکار شدم، اینطوري ها که تو می گی راحت نیستن، با نه اون قدرت و هوشی
" .که دارن
حقیقت داشت. سگ هاي شکاري یکی از چند نوع موجود جادویی شگفت انگیز دنیا بودند، موجوداتی که

romangram.com | @romangram_com