#آکادمی_خون_آشام_(جلد_اول)_پارت_152

هیجان زده گفت : " هی تو ، باید کفش هایی رو که کامیل اجازه داده قرض بگیرم ببینی. نمی دونستم هر
" ! دومون یک سایز می پوشیم. نگاه کن
کوله اش را باز کرد و شروع به گشتن درونش کرد. یک دفعه جیغ کشید و پرتش کرد. کتاب و ها کفش ها
به بیرون پرت شدند. همین طور کبوتري مرده. یکی از آن کبوترهاي قهوه اي کمرنگی بود که روي کابل
هاي تو بزرگراه و زیر درخت هاي کالج می نشستند. آن قدر خون آلود بود که نمی توانستم تشخیص بدهم
کجاي بدنش زخمی شده. کی می دانست چیز به این کوچیکی این قدر خون دارد با. وجود همه ي این ها

پرنده حتما مرده بود. لیزا دهانش را پوشانده بود و خاموش و بدون هیچ حرفی با چشم هاي گشاد شده خیره
.شده بود
" .فحش دادم : " لعنتی
یک چوب برداشتم و آن بدن کوچک پردار را طرف دیگري پرت کردم. وقتی دیگر سر راه نبود شروع
. کردم وسایلش را درون کوله پشتیش انداختم. تلاش می کردم به تا پرنده ي مرده فکر نکنم
چه کوفتی بود که ... لیزا ! " پریدم را او و گرفتم به را او. طرفی کشاندم. روي زمین زانو زده بود و کبوتر "
با را دستانش نگه داشته بود . فکر نمی کنم حتی خودش هم بداند چه کار می کند. غریزه ي درونش خیلی
.قوي بود به او ، روش خودش عمل می کرد
گفتم : " لیزت. " دست هایم را دور دست هایش محکم تر کردم او. هنوز به طرف پرنده خم شده بود. "
" . نکن ، این کار رو نکن
" .می تونم انجامش بدم "
" .نه نمی تونی. تو قول دادي، یادته؟ بعضی چیزها باید مرده بمونن. این یکی رو بی خیال شو "

هنوز اضطرابش را احساس می کردم. خواهش کردم : " خواهش می کنم لیز تو ، قول دادي هیچ شفاي دیگه
اي در کار نباشه ، گفتی این کار رو نمی کنی به ، من قول دادي . " بعد از چند دقیقه ي دیگر احساس کردم
.دست هایش شل شد و بدنش به طرفم خم شد
ازش متنفرم از ، رز همه ي این چیزها متنفرم. " بعد ناتالی بیرون آمد. بی توجه به صحنه ي وحشتناکی "
.که منتظرش بود
هی بچه ها ... " کبوتر را مرده را دید و جیغ کشید . " آه خداي من ، اون چیه ؟ " موقع بلند شدن به لیزا "
.کمک کردم
" .یکی دیگه ، اوم ... یه شوخی زننده ي دیگه "
" از روي نفرت و بیزاري صورتش را جمع کرد. " اون ... مرده ؟
" .با متانت گفتم : " آره
ناتالی تنش بین را ما احساس کرد به و هر دویمان نگاهی انداخت. " اتفاق دیگه اي افتاده ؟ " کوله پشتی
.لیزا او به را دادم

romangram.com | @romangram_com