#آکادمی_خون_آشام_(جلد_اول)_پارت_145
شنیدن این که من درباره این موضوع حرف می زدم شوکه اش کرد. این موضوع مدت زیادي بود که روي
.ما سنگینی می کرد وتقریبا هیچ وقت درباره اش صحبت نکرده بودیم
" .این هیچ معنی اي نمی ده "
تو اینطور فکر نمی کنی ؟ کس دیگه اي رو می شناسی که بتونه این کار رو بکنه یا ؟ وسوسه روي "
" دمپایرها و موروي رو ها اجرا کنه ؟
" .مخالفت کرد . " اون هیچ وقت از وسوسه اي مثل این استفاده نمی کرد
می کرد . همون شبی که رفت تلاش کرد تا این کار رو روي من انجام بده . داشت کار می کرد اما اون ها "
" . قبل از اینکه تمومش کنه بردنش
یعنی بردنش با ؟ تمام این ها یک ماه بعد بود که من و لیزا از آکادمی فرار کردیم . همیشه فکر می کردم
.این ایده ي من بوده اما شاید پیشنهاد خانم کارپ محرك اصلی این بوده است
لیزا بازوهایش را حلقه کرد . چهره اش بی اعتنا بود اما احساس پریشانی می کرد . " خب ، که چی ؟ که اون
یه دیوونه مثل من بوده ؟ این هیچ معنی اي نمی . ده اون دیوونه شد چون ... خب این فقط اون بود که این
" .طوري شد و ربطی به چیزهاي دیگه نداره
" .آرام گفتم : " اما فقط اون نیست ، کس دیگه اي هم مثل شماهاست. کسی که من پیداش کردم
" ... کمی مردد بودم . " تو سنت ولادمیر رو می شناسی
و این وقتی بود که من بالاخره همه چیز او به را گفتم . گفتم که چطور ، او خانم کارپ و سنت ولادمیر می
توانستند و می توانند همه چیز را شفا بدهند از و چیزي مافوق وسوسه استفاده کنند با. وجود اینکه باعث
ناراحتیش می شد گفتم چطور آنها خیلی راحت ناراحت و افسرده می شدند . تلاش کردند به خودشان
. آسیب برسانند
بدون اینکه به چشم هایش نگاه کنم گفتم : " اوت تلاش کرد تا خودش رو بکشه . من حواسم به خراش
هاي روي پوست خانم کارپ بود انگار که خودش رو چنگ انداخته بود. اون تلاش می کرد با تا موهاش
" . پنهانش کنه اما من می تونستم زخم هاي قدیمی رو ببینم و بفهمم که کی زخم هاي جدید اضافه شده
" .اصرار کرد : " بازم معنی نمی . ده این ... اینا همش تصادفیه
به نظر می رسید که می خواهد باور کند و قسمت هایی از وجودش این را باور کرده بود اما یک قسمت
دیگر از ... یک تکه نا ي امید از وجودش براي مدت زیادي بود که می خواست بداند دیوانه نیست ، که تنها
.نیست. حتی اگر اخبار بدي هم بود حداقل الان می دانست که افراد دیگري هم مثل او وجود دارند
" این تصادفیه که هیچ کدوم از اون ها تخصصی نداشته اند ؟ "
گفت و گویم با را خانم کارمک برایش باز گو کردم و تئوریم درباره ي تخصص داشتن در هر چهار عنصر را
.برایش توضیح دادم و نظر خانم کارمک درباره ي این که چطور می تواند کسی از را بین ببرد
وقتی حرف هایم تمام شد لیزا چشمهایش را مالید و آرایشش را کمی خراب کرد . لبخند ضعیفی به من زد .
romangram.com | @romangram_com