#آکادمی_خون_آشام_(جلد_اول)_پارت_144
من نشد. اما می دیدم که هر چند وقت یک بار نگاه گذرایی به من می انداخت و لبخند می زد . نگاهش
خسته بود . تمام روز خندیدن و وراجی کردن با کسایی که فقط کمی دوستشان داشت ، در حال گذاشتن اثر
.خودش بود
" .بعد از مدرسه بهش گفتم : " ماموریت انجام شد. می تونیم پروژه ي مغزشویی رو متوقف کنیم
" روي صندلی هاي توي حیاط نشستیم. لیزا پاهایش یه را عقب و جلود تکان می داد. " منظورت چیه ؟
تو انجامش دادي . جلوي همه از رو این که زندگی من رو وحشتناك تر کنن گرفتی. میا رو نابود کردي . "
آرون رو پس گرفتی. چند هفته باهاش بازي کن و بعد ولش کن براي بقیه ي سلطنتی . ها این طوري
" . خوشحال تري
" فکر نمی کنی من الان خوشحالم ؟ "
می دونم که نیستی . بعضی از مهمونی ها جالبن اما از تو تظاهر کردن به دوستی با کسایی که دوستشون "
نداري و می دونم که خیلی هاشون رو واقعا دوست نداري ، متنفري. می دونم زندر چند شب پیش چقدر
" .حالت رو گرفته
اون یه احمقه ، اما می دونم چطور باهاش کنار بیام. اگه از بودن باهاشون دست بردارم همه چیز مثل قبل "
" .می شه . میا دوباره شروع می کنه. این طوري اون دیگه نمی تونه اذیتمون کنه
" .ارزشش رو نداره وقتی چیزهاي دیگه اذیتت می کنه "
.چیزي منو اذیت نمی کنه. " لحنش یکم تدافعی به نظر می رسید "
با بدجنسی گفتم : " جدا به ؟ خاطر اینکه خیلی عاشق اونی ؟ براي اینکه نمی تونی صبر کنی تا دوباره باهاش
" س.ك.س داشته باشی ؟
" بهم خیره شد. " تا حالا بهت گفته گفته بودم می تونی بعضی وقت ه.ز.ر.ه یه ها بزرگ باشی ؟
اون رو نادیده گرفتم . " من فقط دارم می گم تو بدن همه ي اینها خیلی چیزها براي نگرانی داري . تو داري
" .خودت با رو همه وسوسه اي که استفاده می کنی نابود می کنی
" .با نگرانی نگاهی به اطراف انداخت . " رز، ساکت باش
" .ولی این حقیقته . استفاده از اون در تمام مدت مغزت رو واقعا داغون می کنه "
" فکر نمی کنی داري منحرف می شی ؟ "
" خانم کارپ چی ؟ "
" صورت لیزا یک دفعه ثابت موند . " اون چی ؟
" . تو ... تو دقیقا مثل اونی "
" .چشم هایش با عصبانیت برق زد . " نه نیستم
" .اونم شفا می داد "
romangram.com | @romangram_com