#آکادمی_خون_آشام_(جلد_اول)_پارت_127
پشت حالت پریشانی ناتالی ، بذر بدگمانی بود و لیزا این را متوجه شده بود. احتمالا ناتالی هرگز خواب این
وسوسه را هم ندیده بود اما لیزا نمی توانست روي تغییر این سؤال هاي بی خطر به چیزهاي دیگر ریسک
.کند
می دونی چیه؟ " مکثی کرد. " بعدش میام پیش شما و ارین . شرط می بندم موهاي کارلی زیاد طول نمی "
" .کشه
این پیشنهاد قطار تفکرات ناتالی از را ریل خارج کرد! " واقعا ؟ اوه ووه ! خیلی خوبه! اون به من گفته بود
" .چقدر ناراحته که تو مثل قبل زیاد دور و برش نیستی و من هم بهش گفتم امروز میاي
***
.روزها گذشت و لیزا همچنان وسوسه اش را ادامه می داد به و محبوبیتش برمی گشت
من تمام حرکاتش به و اوج رسیدنش را تماشا کردم ، کاملا ساکت و نگران ، حتی با وجود اینکه تلاش او
.شروعی براي کم کردن بدگویی و خیره شدن بقیه نسبت به من بود
.ولی انگار نتیجه ي معکوس داشت
.روزي در کلیسا زیر گوش لیزا زمزمه کردم
" .نقشه ت داره نتیجه ي معکوس می . ده یه نفر شک کرده و شروع کرده به سؤال پرسیدن "
" .اینقدر ملودرام نباش و غرغر نکن ، این اطراف قدرت مدام در حال تغییره "
" . با نه وسوسه "
" تو که فکر نمی کنی شخصیت دلکش من بتونه این کارو به تنهایی انجام بده؟ "
معلومه که همچین فکري می کنم ! اما اگه کریستین همین الان این شخصیتتو لکه دار کرده باشه یه نفر "
" ... دیگه
.وقتی دو نفر در قسمت پایین تر نیمکت ها لبخند زدند ، حرفم را نیمه تمام گذاشتم
.نگاهی اجمالی انداختم، آنها درست به من نگاه می کردند، حتی سعی نمی کردند پوزخندشان را مخفی کنند
.به دوردست نگاه کردم، سعی کردم وجودشان را ندیده بگیرم
.ولی لیزا نگاهشان را جواب داد و. خشمی ناگهانی صورتش را در برگرفت
.چیزي نگفت اما لبخند پهن آنها زیر چشم غره ي لیزا کمرنگ شد
" .به آن ها گفت : " بهش بگین متاسفین . طوري هم بگین که باور کنه
.یک دقیقه بعد، آنها یه معذرت خواهی افتادند و تقاضاي بخشش کردند
.نمی توانستم باور کنم او. می توانست وسوسه را در اجتماع ، کلیسا و ، در مکان هاي دیگر نیز به کار ببرد
.در نهایت نیروي آن دو براي عذرخواهی تمام شد، اما لیزا دست بردار نبود
" با نیش و کنایه گفت : " از این بهتر نمی تونین عذر خواهی کنین؟
چشمهایشان به خاطر احساس خطر گشوده شد. هر دو از این ترسیده بودند که ممکن است را او عصبانی
romangram.com | @romangram_com