#آکادمی_خون_آشام_(جلد_اول)_پارت_125

" .یه سلطنتی دیگه بود که سعی داشت به یک دختر دمپایر فائق بشه
دیمیتري چشمهایش به را طرف دیگري برگرداند. " من دلایل دیگه اي هم براي عصبانیت داشتم. علاوه بر
" ... اون تو ، قوانین رو شکسته بودي و
.حرفش را تمام نکرد ولی نگاهش به را چشمانم برگردوند و گرمی و حرارتی بین ما بوجود آمد
.متأسفانه فکر کردن به جسی ، روحیه را ام دوباره خراب کرد. به پایین نگاه کردم
" ... می دونم چیزایی که دیگران در موردم می گن شنیدي. اینکه من "
" .حرفم را قطع کرد و گفت : " می دونم که حقیقت نداره
.جواب فوري و مطمئنش مرا تعجب زده کرد و بطور احمقانه اي از شنیدنش هیجان زده شدم
" ... اما از کجا می دونه که "
اون با متانت جواب داد : " چون میشناسمت. من شخصیت رو تو می شناسم و می دونم که می خواي یک
" .نگهبان بزرگ بشی

اعتماد او حس گرما به را من برگرداند. " خوشحالم که یه نفر اینو می گه. همه فکر می کنن مسئولیت سرم
" .نمی شه
با این همه تو براي لیزا بیشتر از خودت نگرانی. " سري تکان داد. " نه. تو بیشتر از همه ي نگهباناي هم "
سن و سال دور بر و خودت معنی مسئولیت رو می فهمی. چیزي که براي رسیدن به موفقیت لازم باشه رو
" .انجام می دي
" .در مورد این موضوع فکر کردم. " نمی دونم می تونم کارایی که لازمه رو انجام بدم نه یا
.دیمیتري حرکت جذابی به ابروهاش داد
" .توضیح دادم : " نمی خوام موهامو کوتاه کنم
" .به نظر حیرت زده می آمد. " مجبور نیستی موهاتو کوتا کنی. نیازي بی این کار نیست
" .همه زنهاي نگهبان دیگه این کارو می کنن. تازه خالکوبی هاشونم به نمایش می ذارن "
به طرز باور نکردنی دستهاي من را رها کرد به و جلو خم شد به ، آرامی دستش را دراز کرد و طره اي از
.موهاي من را نگه داشت با ، ملاحظه دور یکی از انگشتانش پیچید
منجمد شدم و براي یک لحظه هیچ چیز دیگري در این دنیا غیر از لمس موهاي من توسط او وجود نداشت.
.او موهایم را رها کرد به و نظر از آنچه که انجام داده بود کمی متعجب و خجالت زده شده بود
" .با خشونت و تندي گفت : " کوتاهشون نکن
هر طور شده خودم را مجبور کردم صحبت کردن به را یاد بیاوردم. " اما اگه این کار رو نکنم هیچکس
" .خالکوبی منو نمی بینه
" . به او طرف سرسرا حرکت کرد. لبخند کوچکی روي لبهایش نقش بست. " اونو بپوشون
پایان فصل سیزدهم


romangram.com | @romangram_com