#آکادمی_خون_آشام_(جلد_اول)_پارت_118
.بفهمند و اون رو هم بیرون کنند. اونو از اینجا ببر بیرون
" ... لیزا اگه گیر بیفتی "
" .دیمیتري سرش را بیرون آورد و گفت: " قبل از اینکه کسی پیدات کنه باید برگردي داخل رز ،
فصل سیزدهم
پیامد دروغ هاي جس و رالف وحشتناك از تر آن چیزي بود که انتظار داشتم. تنها راهی که می توانستم در
برابرش دوام بیاورم بستن چشم هایم و ندیده گرفتن همه کس و همه چیز بود با. اینکه از این کار متنفر
.بودم ولی حداقل باعث می شد سلامت عقلم را حفظ کنم
احساس می کردم دوست دارم تمام گریه کنم . اشتهایم از را دست داده بودم و نمی تونستم خوب بخوابم .
با این همه هنوز هم عواقب بد این موضوع برایم اهمیتی نداشت. آن اندازه که براي لیزا نگران بودم براي
.خودم نگران نبودم
او روي قولش ایستاده بود و می خواست چیزهایی را تغییر بهد.ابتدا اوضاع به را کندي پیش می رفت ، اما به
تدریج می دیدم که یک دو یا سلطنتی زمان ناهار یا و در کلاس ها پیش او می آمدند و سلام می کردند او ،
با لبخندي تابناك جوابشان را می داد با و خنده شروع به صحبت با آن ها می کرد انگار که بهترین دوستان
.هم بودند
در ابتدا نمی فهمیدم که چطور می خواهد اوضاع را ردیف کند. به من گفت که از وسوسه براي غلبه کردن
به دیگر سلطنتی و ها شوراندن آن بر ها علیه میا استفاده خواهد کرد اما من آنچه اتفاق می افتاد نمی
دیدم.البته ممکن بود او حتی بدون استفاده از نیروي وسوسه به مردم غلبه کند. به هر حال لیزا یک دختر
بانمک ، باهوش و حساس بود. همه را او دوست داشتند. چیزي به من می گفت او نمی تواند به آداب و
: رسوم قدیمی ِ دوستانش غلبه کند و سرانجام دلیلش را فهمیدم
او زمانی از وسوسه استفاده می کرد که من در آن نزدیکی ها نباشم. لیزا را فقط مدت زمان هاي کمی از روز
می دیدم تا و وقتی که به این موضوع واقف بود نمی توانستم هیچ چیز را اثبات کنم او ، تنها زمانی از
.نیرویش استفاده می کرد که او از دور باشم
چند روز بعد از این مخفی کاري ) ها استفاده از نیروي وسوسه ( فهمیدم چه کار کنم. مجبور بودم با خواست
خودم دوباره وارد افکارش بشوم. قبلا هم این کار را انجام داده بودم و حالا هم می توانستم دوباره آن را
.عملی کنم
حداقل ، این چیزي بود که به خودم می گفتم ، داخل کلاس استن نشسته بودم ، اما بیرون از کلاس سیر می
.کردم
به آن آسانی که فکر می کردم نبود. چون من عصبی و تر بی قرار از تر آن بودم که بتوانم ذهنم را روي
افکار او باز کنم و همچنین احساس بدي داشتم چون زمانی را که انتخاب کرده بودم تا او اندازه اي در آن
.احساس آرامش می کرد
romangram.com | @romangram_com