#آکادمی_خون_آشام_(جلد_اول)_پارت_117
خنده ي تلخی کردم. " قبلا هشدار داده بود، گفته بود که دوباره میاد سراغمون ، گفته بود که من قادر به
مراقبت کردن تو از نخواهم بود. موفق شد. وقتی که برگردم به کلاس ها ... " حالت بیمار گونه اي به دلم
.افتاد
راجع به دوستانم و احترامی که قرار بود براي خودم بوجود بیاورم فکر کردم، همه ي آن ها خراب شده بود.
دیگر نمی توانستم این گند را درست کنم، نه آن هم در میان موروي ها. اگه یکبار .ح.ا.ف ش ه. خونی بشی،
براي همیشه .ح.ا.ف ش ه. خونی می مونی. چیزي که حالم را بدتر می کرد این بود چیز تاریکی به یا ، عبارتی
.قسمت مرموز وجودم دوست داشت گزیده بشه
" .لیزا گفت: " تو دیگه نباید از من مراقبت کنی
" .خندیدم. " این کار منه. من نگهبان توام
میدونم، ولی منظورم اینه که تو نباید به خاطر من زجر بکشی. همیشه نباید مراقبم باشی ، در حاي که "
هستی. تو منو از اینجا بردي. بیرون از اینجا تو ، همه چیز رو کنترل می کردي. حتی وقی که برگشتیم همه
وظایف به گردن تو بود. وقت هایی که حالم خوب نبوده ، مثل دیشب ، پیشم بودي. من ... من ضعیفم. من
" .مثل تو نیستم
" .سرم را نکان دادم. " ایرادي نداره. وظیفه ي من همینه. برام مهم نیست
آره ولی نگاه کن چه اتفاقی افتاد. من تنها کسیم که میا ازش کینه داره ، اگر چه نمی دونم چرا. هر چی که "
" .هست. این قضیه باید تموم بشه از. این بعد منم که ازت مراقبت می کنم
حرفش محکم و قاطع بود، اعتماد به نفس بی نظیري که مرا به یاد لیزاي قدیم، قبل از تصادف می انداخت.
همزمان می توانستم چیز دیگري را هم درونش احساس کنم ، چیزي تاریک، احساسی که عصبانیتش را
عمیقا پنهان می کرد. این روي دیگر لیزا را قبلا هم دیده بودم و و باید بگم چیزي نبود که دوس داشته
.باشم. نمی خواستم درگیر این جور چیزها بشود. فقط می خواستم امنیتش تضمین باشه
" .لیزا تو ، نمی تونی از من مراقبت کنی "
خشمگینانه گفت: " می تونم. یه چیزي هست که میا بیشتر از خراب کردن من تو و می خوادش. می خواد
که بپذیرنش. می خواد با بقیه ي سلطنتی ها رابطه برقرار کنه و احساس کنه یکی از اون هاست. می تونم این
" .شانس رو ازش بگیرم. " لبخند زد. " می تونم اونا به رو جونش بندازم
" چطوري؟ "
" .چشمانش برقی زد. " کاري نداره که ، بهشون می گم به جونش بیافتند
مغز من امشب خیلی کار می کرد . لحظه اي طول کشید تا منظورش را متوجه بشوم. " لیزا ... . نه نو نمی
" .تونی از وسوسه استفاده کنی ، مخصوصا اینجا
" .می تونم به این قدرت احمقانه عادت کنم "
هر چه بیشتر ازش استفاده کند ، بدتر می شد. جلوش رو بگیر ، رز قبل از اینکه اونا بفهمند ، قبل از اینکه
romangram.com | @romangram_com