#آکادمی_خون_آشام_(جلد_اول)_پارت_115

" لیزا فریاد زد: " این احمقانه است. رز هیچ وقت ... رز؟
.ولی من دیگر گوش نمی دادم
من در دنیاي خودم بودم، دنیایی که مرا به سمت دیگر کلاس، جایی که جس و رالف نشسته بودند ، می
!کشاند. هر دوي آن ها سرهایشان را بلند کردند. صورت هایشان از خود راضی و ... نگران بود
.لااقل حدس من این بود. غیر منتظره نبود، نه وقتی از پشت دندان هاي نیش خند زنانشان دروغ می گفتند
بقیه ي کلاس بی حرکت مانده بودند. یه جوارایی منتظر نبرد نهایی رو و کردن ورق هاي دو طرف بودند!
.آوازه ي بی ثباتی من در آزمایش بود
" با صداي آرام و خطرناکی گفتم : فکر می کنی داري چه غلطی می کنی؟
نگاه نگرا جس به نگاه وحشت زده اي تغییر یافت. جس ممکن بود بلندتر از من باشد، لی و هر دو می
دانستیم زمانی که من عصبانی باشم برنده ي مبارزه کیست با. این وجود، رالف لبخند از خود راضی و
.مسخره اي تحویلم داد
ما کاري رو کردیم که خودت ما از می خواستی. " لبخندش تبدیل به لبخند ظالمانه اي شد. " و حتی فکر "
دست درازي رو ما به هم نکن ، چون در اون صورت این تویی که دعوا رو شروع کردي و کایروا پرتت می
" .کنه بیرون پیش بقیه ي .ح.ا.ف ش ه. هاي خونی

بقیه ي دانش آموزان نفس هایشان را در سینه حبس کرده بودند و منتظر عکس العمل من بودند. نمی
.دانستم چطور آقاي ناگی می توانست اتفاقاتی که در کلاسش در حال رخ دادن بود را نادیده بگیرد
می خواستم به هر دویشان مشت بزنم، محکم ضربه اي به آن ها بکوبم که دعواي با جس در برابرش تنها
.پس زمینه ي کم رنگی باشد. می خواستم. آن پوزخند مزك از را صورت رالف پاك کنم
ولی حق با رالف بود ) گذشته از عوضی بودنش ( . اگر من به آن ها دست می زدم کایروا در یک چشم بر
هم زدن اخراجم می کرد و. اگر مرا از آکادمی بیرون کند لیزا تنها می ماند.نفس عمیقی کشیدم ، سخت
.ترین تصمیم زندگی را ام گرفتم
.از کلاس بیرون رفتم
بقیه ي روز عذاب دهنده بود. در راه یرگشت از دعوا ، خودم را در معرض مسخره دیگران قرار داده بودم.
شایعه و ها پچ پچ ها بلندتر شده بودند. همه به وضوح به سمت من خیره می شدند. مردم می خندیدند. لیزا
سعی کرد با من صحبت کنه تا روحیه رو ام تسلی بده ، ولی من حتی توجهی او به نمی کردم. بقیه ي کلاس
هایم را مانند زامبی گذراندم. بعد تا آنجایی که می توانستم سریعا به سمت سالن ورزش رفتم تا تمرینم با
.دیمیتري را شروع کنم او. نگاه گیجی به من انداخت ولی سؤالی نپرسید

بعد از تمرین ، براي اولین بار در عمرم گریه کردم ، آن هم تنها در اتاقم. وقتی از آن حالت در آمدم و در
حال پوشیدن شلوار راحتیم بودم صداي تق تق در را شنیدم. دیمیتري بود. نگاهی به من کرد، بدیهی بود که
.فهمید گریه کرده ام. احتمالا شایعه او به ها هم رسیده بود او. می دانست

romangram.com | @romangram_com