#آکادمی_خون_آشام_(جلد_اول)_پارت_113
براي شنیدن اعتراض لیزا صبر نکردم به و سمت دیگر اتاق جایی که مثل همیشه کریستین تنها روي پرژه
اش کار می کرد رفتم. لیزا هم به دنبالم آمد.اهمیتی نمی دادم ممکن است بقیه هم را ما ببینند. به میز به رو
.روي او تکیه دادم و صورتم با را فاصله ي چند سانتی متري مقبل صورتش قرار دادم
" .می کشمت "
چشم هاش به سرعت به سمت لیزا حرکت کرد و سپس اخمی در صورتش پدیدار شد: " چرا ؟ نگهبان ها
" اختیارات جدید پیدا کردن؟
اخطار دادم : " خودتو به اون راه نزن! " صدایم را آرام کردم. " تو بودي ... تو بودي که گفتی لیزا چجوري
" .از من تغزیه می کرده
" .لیزا به شدت گفت: " بهش لگو. بهش بگو اشتباه می کنه
کریستین نگاهش از را من به سمت لیزا چرخاند و زمانی که نگاه آن دو به یکدیگر افتاد ، موج ِ کششی ِ
بسیار قوي اي را احساس کردم. جاي تعجب بود که غافلگیرنشدم. قلب لیزا درون چشمانش نهفته بود. برایم
مثل روز روشن بود که کریستین هم همان احساسی را داشت.کریستین هنوز هم داشت او به خیره نگاه می
.کرد
" .گفت: " می دونی که می تونی تمومش کنی، لازم نیست بیشتر از این نقش بازي کنی
کشش لیزا از بین رفت و جایش را درد و شک از حرف کریستین پر کرد. " من ... چی؟ نقش بازي می
" ... کنم؟
" .خودت می دونی چی می گم. فقط بس کن. این حرکاتت رو تموم کن "
لیزا به کریستین خیره شد با ، چشم هاي گشاد شده و خسته. اصلا خبر نداشت شب گذشته به کریستین
.توپیده بودم
او به گفتم: " از تأسف براي احساسات خودت دست بردار و بهمون بگو چه خبره. تو قضیه به رو اونا گفتی یا
" نه؟
" . با او نگاه اطمینان بخشی به من چشم دوخت. " ، نه نگفتم
" .حرفتو باور نمی کنم "
" .لیزا گفت: " من باور کنم
می دونم براتون غیرممکنه باور کنین یک آدم ترسو مثل من بتونه دهنشو بسته نگه داره ) مخضوصا زمانی "
که هیچ کدوم از شماها نمی تونه ( ولی من کارا مهم تري براي انجام دادن دارم، بیکار نیستم شایعه هاي
احمقانه رو پخش کنم. خیلی دلت می خواد یه نفر رو سرزنش کنی؟ دوست پسر مو طلاییت که اونجا
" .وایستاده رو سرزنش کن
نگاه خیره اش را دنبال کردم به و جایی که جس با دوست احمقش در حال خندیدن یه چیزي بودند ،
.دوختم
romangram.com | @romangram_com