#آکادمی_خون_آشام_(جلد_اول)_پارت_108

.را بخوانم
می دونم تو چی هستی از. این جا جون سالم به در نمی بري از. این مطمئن میشم. الان اونجا رو ترك کن.
.این تنها راهیه که می تونی باهاش زندگی کنی
شک سرپرست باعث شد تصمیمی بگیرد به و سمت در برود او. گفت: " می روم الن رو بیارم. " چند لحظه
.اي طول کشید تا بفهمم اسم کوچک کایروا، الن است
دیمیتري گفت: " به ایشون بگو ما داریم می ریم درمانگاه. " وقتی سرپرست رفت دیمیتري به سمت لیزا بر
" .گشت و گفت: " بهتره دراز بکشی
" . به لیا آرامی یکی از وقتی او تکانی نخورد ، دستانم به را سمتش بردم. " بیا لیزا، از بیا اینجا ببریمت بیرون
لیزا به آرامی یکی از پاهایش را روي دیگري گذاشت و اجازه داد تا درمانگاه آکادمی همراهی اش
کنیم.معمولا بیشتر اوقات دو دکتر در درمانگاه حضور داشتند لی و در این ساعت از شب، فقط یک پرستار

سر پستش بود.پرستار پیشنهاد داد یکی از دکترها را بیدار کنند ولی دیمیتري مخالفت کرد. " اون فقط
" .احتیاج به استراحت داره
لیزا تازه بر روي تخت باریک دراز کشیده بود که کایروا و چند نفر دیگر وارد اتاق شدند. همینطور که به
.سمت لیزا می آمدند شروع به پرسیدن سوال هاي بی شمارشان کردند
خودم را جلوي آن ها انداختم و نگهشان داشتم. " تنهاش بزارین. نمی بینین که نمی خواد درباره ش صحبت
" .کنه؟ اول بذارید یکم استراحت کنه
کایروا گفت: " دوشیزه هاتاویو شما دوباره قانون شکنی کردید، مثل همیشه. من حتی نمی دونم شما اینجا
" . چیکار می کنید
دیمیتري خواست با کایروا به تنهایی صحبت کند، بنابراین به را او سمت سالن راهنمایی کرد. من پچ پچ هاي
عصبانی مدیر و حرف هاي محکم دیمیتري را می شنیدم. وقتی برگشتند، مدیر خشک و رسمی گفت: " شما
براي مدت کمی با دوشیزه دراگومیر می مونید. ما افرادي رو می فرستیم که کار نظافت اتاق دوشیزه
" .دراگومیر رو انجام بدن و بعد با جزئیات حادثه امروز صبح رو بررسی می کنیم
" .لیزا زمزمه کرد: " ناتالی رو بیدار نکنین. نمی خوام بترسونمش. تازه همه چیز اتاق رو تمیز کردم

کایروا مشکوکانه نگاهی کرد. سرانجام زمانی که پرستار از لیزا پرسید چیزي براي خوردن یا نوشیدن احتیاج
ندارد، کایروا و گروهش عقب نشینی کردند او. جواب منفی داد .وقتی تنها شدیم، کنارش دراز کشیدم و
.بازویم را دوش انداختم
لیزا در حالی که چشمانش به جایی خالی خیره شده بودند گفت: " نمی خواستم این کارو بکنم . قسم می
خورم نمی خواستم.. منظورم اینه که ... ناراحت بودم ... اما فکر کردم ... فکر کردم می تونم با حرف هاي
ملکه و میا کنار بیام. خیلی سعی کردم ... واقعا می گم رز ... سعی خودمو کردم. اما بعد ، وقتی برگشتم به
اتاقم اون صحنه رو دیدم، بعد ... بعد ... دست و پامو گم کردم ... می فهمی؟ فقط می دونستم باید تمیزش

romangram.com | @romangram_com