#آکادمی_خون_آشام_(جلد_اول)_پارت_107
لیزا به را سمت سینک دستشویی بردم و مچ هایش از را خون شستم. بسته لوازم کمک هاي اولیه را
.برداشتم ریال به تندي چند باند روي محل بریدگی گذاشتم.خون ریزي قبلا کم شده بود
" .سرپرست گفت: " ما داریم میام داخل
به سرعت سوئی شرت کلاه دارم را در آوردم به و لیزا دادم . درست وقتی که دیمیتري و سرپرست وارد
شدند آن به را تن کرد در. یک لحظه دیمیتري به سرعت اومد و سمت و ما من فخمیدم که وقتی داشتم مچ
.هاي لیزا رو پنهان می کردماون خوناي روي صورتشو یادم رفت که پاك کنم
" .وقتی عکس العمل دیمیتري رو دید لیزا به سرعت گفت: " اینا مال من نیست مال ... مال خرگوشه
دیمیتري لیزا رو برانداز کرد، امیدوار بودم به دست هاي لیزا نگاه نکند.وقتی دید جاي زخمی روي بدن لیزا
" دیده نمی شود خیالش راحت شد و پرسید: " یعنی چی خرگوش؟
.من هم مانند دیمیتري متعجی بودم
" .لیزا با دستان لرزانش به سطل آشغال اشاره کرد. " تمیزش کردم که ناتالی نبینه
من و دیمتیري هر دو به سمت سطل رفتیم به و دقت درون آن را نگاه کردیم.سریع خودم را کنار کشیدم،
احساس کردم محتویات معده ام در حال بالا آمدن است.نمی دانم لیزا چطور تشخیص داده بود، آن حیوان
خرگوش است.تنها چیزي که می توانستم ببینم خون بود.خون و دستمال هاي توالت خون بود.لخته هاي
.خونی که نمی تونستم شناسایی کنم.بوي وحشتناکی داشت
دیمیتري به سمت لیزا رفت و خم شد، آنقدر که سرهایشان که در یک سطح قرار گرفت. او به چند دستمال
" .کاغذي داد: " بهم بگو چه اتفاقی افتاد
من تقریبا یک ساعت پیش برگشتم و دیدم یه چیزي روي زمین افتاده.دقیقا اونجا.تکه تکه شده. یه جوري "
" .که انگار ... منفجر شده بود
لیزا دناغش را بالا کشید و ادامه داد: " نمی خواستم ناتالی پیداش کنه، نمی خواستم از دیدنش وحشت کنه
" ... ... به خاطر همین ... من تمیزش کرد و. بعد نتونستم
.شانه هایش تکان خورد و شروع کرد به گریه کردن
بقیه ي جمله اش را می توانستم حدس بزنم ، همان قسمتی را که به دیمیتري نگفته بود او. خرگوش را پیدا
کرده، آن را تمیز کرده و کم کم شوکه شده بود به. همین خاطر دستانش را بریده، ولی این بار راه عجیبی
.براي رهایی از ناراحتی هایش در پیش گرفته بود
" سرپرستار اعلام کرد : " هیچ کس نمی تونسته بیاد اینجا ... چجوري یه همچین اتفاقی افتاده؟
" صداي دیمیتري ملایم بود: " می دونی کار کی بوده؟
لیزا داخل جیب شلوار راحتی اش را جستجو کرد و یک تکه کاغذ مچاله شده در آورد.تکه کاغذ با مقدار
زیادي خون آغشته شده بود.وقتی دیمیتري کاغذ را گرفت و آن را صاف کرد به سختی می توانستم متنش
romangram.com | @romangram_com