#آکادمی_خون_آشام_(جلد_اول)_پارت_104
بودیم، قطع کردم.توي گردهمایی ندیده بودمش، اما اگر کایروا به من اجازه ي رفتن داده بود حتما او هم
.اجازه ي آمدن داشت
.با صداي نسبتا بلندي گفتم: " داري داري می ري لیز رو رو ببینی؟ " عصبانیتم را سر او خالی کردم
" دستانش را در جیبش چپاند و نگاه بی تفاوتی به من انداخت. " فرض کن همینطور باشه ، که چی؟
" .دیمیتري گفت: " ، رز الان وقتش نیست
در واقع الان دقیقا وقت مناسبی بود.لیزا هفته ها حرف هاي من راجه به کریستین را نادیده گرفته بود، پس
حالا وقتش بود تا کاري بکنم.حالا که به منبع مشکل دسترسی داشتم باید یک بار و براي همیشه آن .ا.ل س
.زدن هاي مسخره را تمام می کردم
چرا لیزا به رو حالش خودش نمی ذاري؟ از این که کسی بهت توجه نمی کنه اذیتی؟ حالا هم لیزا رو گیر "
" آوردي تا بهش احساست رو بگی ، نه؟
اخم هایش را در هم کشید. " یه تو ولگرد احمقی، لیزا هم اینو می دونه.لیزا همه چیز رو در مورد اون دل
مشغولی هاي عجیبت بهم گفته ... همه چیز رو راجع به وقت هایی که تو اتاق زیرشیروانی با هم هستید بهم
گفته، راجع به اینکه چطوري رالف رو گذاشتی توي آتیش.فکر می کنه تو عجیب و غریبی، اما چون خیلی
" .دختر خوبیه چیزي بهت نمی گه
" .صورتش چین خورد، و چیز تیره اي در چشمایش درخشید." اما تو مثل اون خوب نیستی
" .نه، نیستم، نه زمانی که براي یه نفر احساس تاسف کنم "
" .دیمیتري مرا عقب کشید و گفت: " کافیه
" . کریستین با لحنی که در آن تنفر موج می زد گفت: " به هر حال واسه کمکت ممنونم
" .زمانی که کنار دیمیتري راه می رفتم از روي شانه ام نگاهی او به انداختم و گفتم: " قابل نداره
کمی که دورتر شدیم نگاه دزدانه اي به پشت سرم انداختم و کریستین را دیدم که بیرون گلخانه ایستاده
بود.یک قدم به سمت گلخانه برداشت و نگاهی به مسیري که به را او لیزا می رساند انداخت.سایه اي
.صورتش را هنگام فکرد کردن پوشانده بود، سپس برگشت به و سمت خوابگاهش به راه افتاد
فصل دوازدهم
آن شب خواب با میلی سراغم آمد و آنقدر غلت زدم تا در نهایت به خواب رفتم.بعد از یک ساعت یا
.بیشتر، روي تخت خوابم نشستم
سعی کردم خودم را آرام کنم و احساساتی که به سراغم آمده بود را هضم کنم.احساساتی که لیزا منبع آن
بود او. ترسیده و ناراحت بود، بی ثبات.همانطور که با خودم فکر می کردم چه چیزي تا را او این حد اذیت
.کرده ناگهان اتفاقات شب گذشته به سرعت از جلوي چشمانم عبور کرد
تحقیر شدن لیزا توسط ملکه.جر و بحث ها میا.شاید حتی کریستین . به بنا دلایلی که می دانستم سعی می
.کرد لیزا را پیدا کند
romangram.com | @romangram_com