#آکادمی_خون_آشام_(جلد_اول)_پارت_103

مشتی به صورتش بکوبانم.پشت سر میا دیمیتري را دیدم که وارد گلخانه شد، با چشم هایش دنبال چیزي
.می گشت، شاید هم دنبال کسی
می توانستم حدس بزنم آن یک نفر کیست.زمانی که مرا دید به سمتم حرکت کرد با و دیدن گروهی که
.اطراف ما ایستاده بودند صورتش تغییر کرد.نگهبانان بوي دعوا از را چند متري تشخیص می دادند
" دیمیتري کنار من ایستاد و دست هایش به را سینه زد. " همه چی به رو راهه؟
با لبخند جواب دادم: " البته، نگهبان بلیکوف. " با وجود لبخندم هنوز عصبانی بودم.بحث با میا فقط حال لیزا
را خراب تر کرده بود. " فقط داشتیم قصه هاي خانوادگیمون رو واسه هم تعریف می کردیم. قصه ي میا رو
" !شنیدي؟ خیلی قشنگه
" .میا به دوستانش گفت: " بیاید
اما خودش تا لحظه اي که نگاه سردي به من نیانداخته بود تکان نخورد.نیازي نبود ذهنش را بخوانم تا ببینم
.چه جمله اي در آن شکل گرفته است

هنوز تموم نشده.سعی می کرد تا یکی یا ما از حتی هر دوتایمان را گیر بیاندازد.باشه، سعی خودت رو بکن
.میا
دیمیتري با لحن خشکی گفت: " فکر کنم باید برِت گردونم به خوابگاه تو. که نمی خواي دعوا راه بندازي، می
" خواي؟
.چشمانم هنوز روي درب ِ ورودي گلخانه بود، جایی که میا لحظه اي پیش از آن رد شده بود
" .البته که نمی خوام در. معرض دید مردم این کارو نمی کنم "
" .لیزا نالید:" رز
" .دیمیتري گفت: " بیا بریم، شب بخیر پرنسس
" او برگشت، اما من از جایم تکان نخوردم. " حالت خوبه رز؟
" .سر تکان داد و گفت: " خوبم

دروغ بود، براي فهمیدنش نیازي به پیمان نداشتم، می دانستم سعی دارد اضطرابش را پنهان کند، می
.دانستم اشک هایش را پس می زند. هیچ وقت نباید برمی گشتم
" ... لیز "
لبخند کوچک و غم انگیزي تحویلم داد با و سر به سمتی که دیمیتري در آن قرار داشت اشاره کرد. " بهت
" .که گفتم، حالم خوبه تو. باید بري
بر خلاف میلم به سمت دیمیتري رفتم او. مرا به سمت دیگر گلخانه و باغ راهنمایی کرد. " فکر کنم به
" .تمرینات اضافی کنترل احساسات شخصی نیاز داشته باشیم
" !من کاملا می تونم خودم رو کنترل ... هی "
حرفم با را دیدن کریستین که در حال عبور از کنارمان بود به و سمت جایی می رفت که از ما آن آمده

romangram.com | @romangram_com