#آکادمی_خون_آشام_(جلد_اول)_پارت_101
.ناتالی با عجله دور شد
" گفتم: " واقعا پدرش رو بابایی صدا می کنه؟
" .لیزا نگاهی به من انداخت: " تنهاش بذار، اون دختر خوبیه
در واقع همین طوره.شنیدم چی می گفت با و وجود این که اصلا نمی خوام اعتراف کنم، باید بگم هیچ "
کجاش خنده دار نبود، همه ي حرف هاش درست بود. " مکثی کردم. " می کُشمش، ملکه رو می گم.دهن
" .نگهبان هاش رو سرویس می کنم، حالا می بینی
" . خدایا! رز، این حرفو نزن.براي شکستن قوانین توقیفت می کنن بی. خیالش شو "
" بی خیالش بشم؟ بعد از اون حرفی که بهت زد؟ اونم جلوي همه؟ "
جوابم را نداد، حتی نگاهی هم به من نکرد به. جاي آن با حواس پرتی شاخه ي درختی را در دست گرفت و
با آن بازي کرد.شاخه اي که به خاطر زمستان در خواب بود.نگاه آسیب پذیري روي صورت لیزا وجد
.داشت که من را می ترساند
هی ، " صدایم را پایین تر آوردم. " اون طوري نگاه نکن.اون نمی دونه راجع به چی صحبت می کنه،خب؟ "
" .نذار حرف مسخره ش خرابت کنه
سرش را بالا آورد و دوباره به من نگاه کرد.زمزمه کرد: " دوباره داره اتفاق می افته، مگه نه؟ " آن دستی
.که در حال بازي با شاخه ي درخت بود، به لرزش افتاد
اگه تو اجازه ندي، نه. " سعی کردم طوري به دست هایش نگاه کنم که متوجه نشود. " تو که نمی خواي "
" ... ؟
نه! " سرش را تکان داد و اشکی که در چشمش در حال شکل گرفتن بود، پاك کرد. " منم نمی خوام.بعد "
از اون اتفاقی که واسه ي روباه افتاد ناراحت بودم، اما الان خوبم. وقتی تو توي خوابگاهت هستی دلم واسه
دیدنت تنگ می شه، اما بازم حالم خوبه از. اینکه دارم عادي زندگی می کنم خوشم میاد، از ك ... " مکث
.کردم
.می توانست در ذهنم شکل گرفتن کلمه ي نیمه تمام لیزا را ببینم
" .گفتم: " کریستین
" .امیدوارم دوباره شروع نکنی "
" .متاسفم، باید دوباره یکی از سخنرانی هاي کریستین،بازنده ي روانی رو تحویلت بدم "
" .غرولند کرد: " فکر کنم بعد ده از دفعه ي قبل حفظ شده باشمش
می خواستم براي بار یازدهم بحث را شروع کنم که صداي خنده به و زمین خوردن پاشنه ي کفش هایی را
شنیدم.میا همراه با تعداد کمی از دوستانش به سمت ما می آمد، اما آرون بینشان نبود.بلافاصله حالت دفاعی
.به خودم گرفتم
romangram.com | @romangram_com