#آکادمی_خون_آشام_(جلد_اول)_پارت_100
" .ناتالی با صداي نرمی گفت: " ، نه اینطوري نیست
" .فرارمون احمقانه بود "
خب که چی؟ یه تو اشتباه کردي.من همیشه اشتباه می کنم.مثلا اون روزي که تکلیف داشتم، قرار بوده
فصب رو ده بنویسیم، من فصل یازده رو نوشتم، بعد ... " ناتلی جلوي خودش را گرفت و این در واقع قابل
توجه بود! ادا مه داد : " مردم تغییر می کنن ما. همیشه در حال تغییریم درسته تو ؟ فردا شبیه امروزت
" .نیستی.من هم همین طور
البته به نظر من ناتالی همیشه مثل دیروزش بود و تغییري نمی کرد، اما این چیزي نبود که من را اذیت
.بکند
اضافه کرد: " علاوه بر اون ... فرارتون واقعا اشتباه بود؟ به بنا تو دلایلی فرار کردي.باید یه چیزي رو می
فهمیدي.اون بیرون خیلی بلاها سرت اومد، مگه نه؟ با وجود دور بودن از پدر و مادر و برادرت خیلی سختی
" .کشیدي.منظورم اینه که حتما کار درستی بوده که با وجود این سختی ها بازم تسلیم نشدي
لیزا لبخندش را پنهان کرد هر دوي ما مطمئن بودیم که ناتالی سعی دارد دلیل رفتن را ما بفهمد، درست
.مانند بقیه ي دانش آموزان مدرسه.منتهی ناتالی واقعا راه تابلویی را انتخاب کرده بود
لیزا پاسخ داد: " نمی دونم کار درستی کردم .نه یا من ضعیف بودم، اما آندره .نه اون هیچ وقت فرار نکرد.اون
خیلی خوب بود، هر کاري رو خوب انجام می داد با. همه ي بچه و ها مخصوصا موروي ها رابطه ي خوبی
" .داشت
" .تو هم همینطور هستی "
شاید، اما من از این کارا خوشم نمیاد.منظورم اینه که ، خب از مردم خوشم میاد ... اما بیشترشون چیزي "
" .که وانمود می کنن نیستن.این چیزیه که من ازش خوشم نمیاد
ناتالی گفت: " پس از این که باهاشون رابطه نداري ناراحت نباش.من هم با همه ي اونا دوست نیستم، حالا
به من نگاه کن، حالم خوبه.بابایی من می گه براش مهم نیست که من با سلطنتی ها رابطه داشته باشم یا
" . .نه اون فقط می خواد من خوشحال باشم، همین
سرانجام خودم را نشان دادم گفتم: " به و همین خاطر هم هست که نظر اون مهمه، نه نظر اون ملکه ي
" .کوفتی
ناتالی تقریبا دو متر به هوا پرید.کاملا دایره ي لغاتش را بلد بودم، بنابراین می دانستم در حال حاضر ذهنش
.حول کلماتی مانند لعنتی و! اي بابا! می چرخد
" لیزا گفت: " ترسیدم، کجا بودي تو؟
ناتالی چرخید و بین ما قرار گرفت، لحظه اي بعد ناگهان متوجه شد بین دو از تا بهترین دوستان دنیا فاصله
انداخته به ، همین خاطر ادکی خجالت زده شد.جایش را عوض کرد و دسته اي از موهاي آشفته اش را
" .پوشت گوشش راند. " خب ... من دیگه باید برم بابایی رو پیدا کنم، توي خوابگاه می بینمت لیزا
" . لیزا گفت: " می بینمت و اینکه، ممنونم
romangram.com | @romangram_com