#سه_دوست_پارت_98
چقدر خوب میشد اگه اونا هم بودن ..
از جام بلند شدم ..
لباسمو پوشیدم ... چون زیپش از کنار بود تونستم خودم ببندمش ...
وقتی پوشیدمش تازه فهمیدم چقدر عوض شدم ..
یه لباس دکلته سبز رنگ که دو تا بند با نگین های درشت بهش وصل شده بود ...
و پایینش کمی پف بود ..
کلاه گیسِ طلایی رنگی که فر بود روی سرم بود .. چون موهام کوتاه بود مجبور شدم کلاه گیس بذارم ...
مشکلی نبود ..اتفاقا به نظرم اینطوری بهتر هم بود ..
نگار بعد از آروم کردنِ آوین گذاشتش روی صندلی و اومد سمتم چادرمو گذاشت روی سرم و گفت :
--علی بیرون منتظرته ... رفتم بیرون چند دقیقه بعدش بیا خواهر شوهر جونم ...
خندیدیم و رفت سمتِ آوین .. بغلش کرد و از آرایشگاه رفت بیرون ..
چند دقیقه بعد منم رفتم دمِ در ...
فیلمبردار ایستاده بود دمِ در و داشت از تک تک لحظات فیلم میگرفت ...
سرم پایین بود ...
بوی عطر تلخی رو حس کردم ..
تلخ .. اما خوشبو ...
از تهِ دل بو کشیدم و سرمو گرفتم بالا .. محوِ من شده بود..
یه کتِ سفید رنگ پوشیده بود با یه بلوزِ سبز و کراواتِ سفید و سبز ..
به چشمای مشکیش نگاه کردم .. همونایی که منو توی خودشون غرق میکردن ...
به دسته گلی که گرفته بود جلوم نگاه کردم ..
گلای زیرِ سفید رنگ ...که دورِ برگای سبز پیچیده شده بود ..
گل رو ازش گرفتم ..
دستمو گرفت و کمک کرد از پله ها بیام پایین ..
رفتیم از آرایشگاه بیرون .. نشستم تو ماشین .. اونم نشست و حرکت کردیم ..
باید میرفتیم اتلیه ..
با رسیدن به اتلیه دیگه خودم از ماشین پیاده شدم .. با هم رفتیم تو ...
چادرمو از سرم درآوردم و گذاشتم روی چوب لباسی ..
تازه داشت میدیدم ..
سرمو انداختم پایین
خدا رو شکر عکاس زن بود و من راحت بودم ...
چند تا عکسِ تکی گرفتم و علی هم چند تا تکی گرفت ..
یکی از عکسای دو نفره مون انتخاب کردیم که بزرگش کنن تا بزنیم به دیوار اتاق ..
به نظرم بهترینشون بود ..
دراز کشیده بودم روی یه مبل و چشامو بسته بودم ... سرمو یه کم گرفته بودم بالا ..
علی هم از بالای مبل خیره شده بود به صورتم و دستشم گذاشته بود روی دستم که دسته گل توش بود ...
بعد از گرفتن چند تا عکسِ دیگه رفتیم سمتِ خونه ی ما .. قرار بود عقد اونجا باشه ..
romangram.com | @romangram_com