#سه_دوست_پارت_96
اخه آریان چطور میتونست بیاد پیشِ زهرا ؟؟
گونه شو بوسیدم که گفت :
زهرا : اتفاقا بوسیدم .. همین جایی که تو الان بوسیدی ....
به دسته گلی که جفتش بود اشاره کرد و گفت ک
زهرا : دیشب اریان بهم دادش ..
بهش نگاه کردم .. دسته گلِ داشت خراب میشد .. این نشون میداد که خیلی وقته اینجاس ..
-زهرا ؟؟ چرا یه دفعه اینطوری شدی ؟؟
زهرا : میترا هم اومد گفت داره میره مسافرت .. اریانم اینجا بود رزیتا ..
با زاری چشامو بستم .. دستاشو گرفتم توی دستم و بوسیدمشون و گفتم :
-آجی ؟؟ تو چرا اینطوری شدی ؟؟
زهرا : بهم گفت دوستم داره ... گفت همه دارن دروغ میگه و اون سالمه .. همه ی اینا رو بهم گفت .. خودِ خودش
سرشو چرخوند سمتِ پنجره و زیرِ لب شروع کرد به حرف زدن ...
romangram.com | @romangram_com