#سه_دوست_پارت_95
با دیدنش اشکام از چشام ریختن بیرون .. رفتم طرفش ...
صداش زدم :
-زی زی؟؟؟ رزی فدات شه ... زهرا ..؟؟...نگام کن ..
اما اون هیچ حرکتی نمیکرد و به بیرون خیره شده بود ...
با دستم چونه شو گرفتم و گفتم :
-نگام کن دیگه خوشگلم ...
نگام کرد .. چشماش سردِ سرد بود .. چشمای سبزش بی روح بود .. بی روح و بی جون ....
-حرف بزن باهام .. زهرا ؟؟
زهرا : آریان دیشب اومده بود پیشم .. اینقدر حالش خوب بود ..
-آریان ؟!..
زهرا : آره .. هر چی اصرار کردم پیشم بمونه قبول نکرد .. گفت باید بره ...
اشکم داشت درمیومد .. زهرا داشت هذیون میگفت....
romangram.com | @romangram_com