#سه_دوست_پارت_93





هنوزم داشتم گریه میکردم ... رفتم توی خونه ....





سریع رفتم توی اتاق ...





روی یه کاغذ نوشتم :





" دارم میرم پیشِ زهرا .. نگرانم نباش مامان "





سریع لباس پوشیدم و رفتم توی آشپزخونه ... برگه رو با آهن ربا چسبوندم به درِ یخچال و از خونه رفتم بیرون ...





با اتوبوس رفتم تا پیشِ خونه ی زهرا اینا ...





با رسیدنم به اونجا سریع رفتم سمتِ واحدشون ...





اما درش یه قفل کتابی زده بودن و این نشون میداد که کسی خونه نیست ...





میترا گفته بود همسایه شون میدونه کجان ..





زنگ خونه ی همسایه شونو زدم و منتظر شدم تا درو باز کنه ..





یه خانمِ مسنِ چادری درو باز کرد و گفت :





--بفرما دخترم ...


romangram.com | @romangram_com