#سه_دوست_پارت_83



با دیدن حسین استرس سر تا پاشو فرا گرفت .. تا حالا نشده بود حسین بیاد درِ خونه شون ..





با دستای لرزونش گوشی رو برداشت و گفت :





-بله ؟!..





--میترا بیا دمِ در ..





-برای چی ؟!..





--کارِ مهمی دارم .. سریع بیا ..





-خوب بگو چیکار داری ؟





--بیا خودت میفهمی ..





و رفت سمت ماشینش ..





میترا دودل بود ...نمیدونست باید بره یا نه ...





حرفای حسین کنجکاوش کرده بود ...





گوشی رو گذاشت سرِ جاش و رفت سمتِ اتاقشون ..




romangram.com | @romangram_com