#سه_دوست_پارت_80

اینبار علی رضا داد زد :

علی رضا : خفه شووووو حسین ..

--من دیگه نیستم ...تو هم دست از این کارات بردار .. همین الان میرم همه چیو میذارم کف دستِ میترا تا بفهمه تا الان دلشو به کی خوش کرده ...

فرصتی به علی رضا نداد و سریع از خونه خارج شد... اعصابش بهم ریخته بود .. باید از رزیتا هم عذرخواهی میکرد .. باید به رزیتا میفهموند که همچین آدمی نیست...

با این سنش فقط گول خورد.....

پول بود که گولش زد .. دختر در ازای پول ....

رفت سمت خونه ی میترا ...باید همین الان همه چیزو به میترا میگفت ... باید میگفت که علی رضا چطور آدمیه ...

***

(میترا)

با ناراحتی درب خونه رو باز کرد و رفت تو ...مهتا دویید سمتش و گفت :

مهتا : آجییییییییی... خورااااااااکیییییییی

میترا با ناراحتی بغلش کرد ..یادش رفته بود برای مهتا لات بخره ..

بوسیدش..

--یادم رفت گلم ..ببخشید

مهتا ناراحت گفت :

باشه ولی عصر باید برام دوتا بخری

--باشه عزیزم ..هرچی آجیِ خوشگلم بگه ...





آروم خندید و مهتا رو برد و گذاشت روی کاناپه تلویزیون رو روشن کرد و پرشین تون زد .. مهتا با دیدن پلنگ صورتی جیغ کوتاهی کشید و شروع کرد به نگاه کردن ..توی یک ثانیه محو برنامه کودک شد .. میترا آروم خندید و رفت سمت اتاقِ مشترکشون ...





در اتاقو باز کرد .مثله همیشه اتاق کاملا نا مرتب بود ..





عروسک های مهتا ریخته شده بودن روی تخت میترا و وسایلش هم ریخته بودن روی زمین ...





رفت سمت تخت مهتا و رو تختیشو که بهم ریخته بود رو مرتب کرد و عروسک ها رو از روی تخت خودش برداشت و توی قفسه چید ...





وسایلشو از روی زمین برداشت و توی کمدش گذاشت ..





نشست روی تخت و شماره ی علی رضا رو گرفت ..




romangram.com | @romangram_com