#سه_دوست_پارت_79

بی اختیار اشکام از چشام ریختن بیرون ...

ازم جدا شد ..با تعجب نگام کرد :

--رزی ؟؟چرا گریه میکنی ؟؟

-ه..هیچی

اشکامو پاک کردم ...

نیما : چی شده ؟!..

از جام بلند شدم.. رفتم سمتِ نیما ...گونه شو بوسیدم و گفتم :

-سلام ..

نیما : چرا گریه میکردی ؟؟

نگار اومد جلو و گفت :

--دلش برا من تنگ میشه ..

نیما با تعجب گفت :

چی شده ؟؟!!!!

خندید و خودشو به نیما نزدیک تر کرد و گفت :

--برادر عروس بیا بریم کارت دارم ..

و پشت بندش هم خندید ... منم خندیدم ..چشمکی بهش زدم .. و نیمای متعجب رو دنبالِ خودش کشوند و بردش تو اتاق ...

رفتم سمت اتاقم ... باید اخبار رو به میترا میدادم .. تصمیم گرفتم چند روز دیگه برم یه سر به زهرا هم بزنم ..

واقعا براش ناراحت بودم ..

برای اون ..برای آریان ..

کی فکر میکرد همچین اتفاقی برای اون بیافته ...

هیچکس ....

***

(علی رضا و حسین)

حسین یه بارِ دیگه حرفشو تکرار کرد ..

--خجالتم خوب چیزیه علی رضا .. تو واقعا نمیفهمی چه اتفاقی واسه اون سه تا دختر افتاده ؟؟ اون میترا ی بدبخت که دلشو به کی خوش کرده ..

و با دستش به علی رضا اشاره کرد...

--اون از اون رزیتای بیچاره که فقط و فقط کارشه ناراحتی .. من موندم چطوری قبول کردم واردِ این بازی بشم ؟؟چطوری تونستم خودمو راضی کنم اون دخترو اینقدر عذاب بدم ..؟.. اینم زهرا که الان افتاده روی تخت بیمارستان و داره میمیره ..

کلافه دستی توی موهاش کشید و گفت :

--فکر نمیکردم تهش این بشه .. واقعا برات متاسفم علی رضا ..

داد زد ...

--منِ خرو بگو فکر کردم میتونم رو تو حساب باز کنم ..

علی رضا : حسین ..آروم باش ..تهِ چی ؟؟ تازه اولشه ... میترا تازه داره خام من میشه .. زهرا کارش با توئه ...

--من دیگه نمیخوام ادامه بدم .. بگم غلط کردم خوبه ؟؟

علی رضا : ساکت باش تا منم حرف بزنم ..

حسین از جاش بلند شد و گفت :

--واقعا که پستی علی رضا ... چطور تونستی با میترا همچین کاری بکنی ؟؟ هاااا ؟؟ تو که میدونستی اون بدبخت خودشو برات میکشه ...چرا اینکارا رو باهاش میکنی ؟؟چرا میخوای اذیتش کنی ؟؟؟ چرا وعده های الکی پلکی بهش میدی؟؟؟


romangram.com | @romangram_com