#سه_دوست_پارت_70

--کدوم کلانتری رفته ؟؟

پیر مرد بیچاره که کُپ کرده بود گفت :

--ه..همین کلانتری محل..

سریع دوییدیم سمت در خروجی و از آپارتمان زدیم بیرون..سریع دستمو جلوی یه ماشین تکون دادم ..

اون راننده یبدبخت که یه پسرِ جوونی بود جلوی پامون ایستاد..اونم شوکه شده بود..

با میترا پریدیم بالا..وقتی حالی خرابمونو دید گفت :

--کجا میری خواهرم ؟؟

نمیتونستم حرف بزنم.. میترا جای من گفت :

--همین کلانتری محلتون...

اون بیچاره هم دیگه چیزی نگفت و با سرعت رفت سمت کلانتری..

به محضِ رسیدن منو میترا با هم پریدیم پایین و بدون توجه به اون راننده دوییدیم سمت درِ کلانتری ..میترا که سریع دویید تو ولی من برگشتم و خواستم برم طرف اون راننده و پولشو بدم که دیدم نه خودش اونجاس نه ماشینش ... نمیشد بیخیال بشم ...

رفتم سمت سربازی که اونجا بود و گفت :

-ببخشید اقا یه پژوی مشکی همین الان ما رو پیاده کرد شما نمیدونید کجاست ؟؟

--شما که پیاده شدید رفت خانم...

-رفت ؟؟؟؟!!!!

--بله..

دوباره به جای خالی ماشینش نگاه کردم..

ایشالله هر چی میخواد خدا بهش بده ..

دوییدم سمت درِ کلانتری و از یکی از سرباز های اونجا ادرسِ اتاقِ سرگرد رو گرفتم ..

بهم نشون داد ..

در زدم و وارد شدم...

میترا نشسته بود رو به روی پدر زهرا و سرشو انداخته بود پایین معلوم بود داره گریه میکنه..

آروم سلام کردم..

نشستم جفت میترا ...جناب سرگرد نگام کرد و گفت :

--چی شده دخترم ؟؟ شما با این اقا نسبتی دارین ؟

به پدرِ زهرا نگاه کردم.. یه پیرمرد که وسط کله اش تاس بود و ریش پرفوسوری هم روی صورتش خودنمایی میکرد ..

به جناب سرگرد نگاه کردم و گفتم :

-ما دو تا از دوستای دخترشون هستیم.. من فکر کنم بدونم ممکنه چه اتفاقی واسه ی زهرا افتاده باشه..

اشکام ریختن بیرون ..

میترا هیچ حرفی نمیزد ..

پدر زهرا گفت :

--دخترم ؟؟ تو میدونی زهرا کجاست ؟؟

سرمو انداختم پایین...آروم گفتم :

-نمیدونم ..

جناب سرگرد رو کرد به پدر زهرا و گفت :

--آقای شاهد چند لحظه صبر کنید...


romangram.com | @romangram_com