#سه_دوست_پارت_66

سرشو انداخت پایین .. لباسا رو توی چنگش گرفته بود ..

بعد از چند دقیقه سکوت گفت :

--باشششه .

خندیدم و گفتم :

-الهی من فدااااات ..

سریع از اتاق بیرون رفتم و گذاشتم لباساشو بپوشه ..

وقتی رفتم تو دیدم نشسته روی صندلی میز توالت و داره به خودش نگاه میکنه ..

-نبینم نگاری ناراحت باشه هاااا ..

بازم هیچ عکس العملی ازش ندیدم ... ایستادم پشت سرش و دستمو کشیدم توی موهای کوتاهش ..

-آرایشم بکن ..

نگاه کرد به روبه روش .. بی اختیار دستش رفت سمت رژی که من میدونستم نیما ازش خوشش میاد .. خدایا فقط کاری کن اوضاع خونه بشه همون اوضاع قدیمی ..

رژو گرفت سمت لباش ... دستش خشک شده بود تو هوا ..

زدم به شونه هاش و گفتم :

-چرا خشکت زد ؟؟ بزن دیگه ..

رژو پرت کرد روی میز و سرشو گرفت توی دستش و داد زد :

--رزیتتتتا .. ولم کنننننن ..

لال شدم ..

--برو از اتاق بیرون ..

--نگار ؟؟

سرم چرخید سمت در .. نگارم به در نگاه کرد ...

--رزیتا برو از اتاق بیرون ..

آروم سرمو تکون دادم و از اتاق رفتم بیرون .. نیما درو بست و من موندم پشت در .. تکیه دادم به در و اجازه دادم اشکام از چشام بریزن بیرون ... دلم به حاله نگار و نیما میسوخت ...



***

(زهرا)



با درد چشماشو باز کرد ... اطرافشو تار میدید .. توی فضای مرطوبی قرار داشت ... بوی بدی رو استشمام میکرد .. به جرئت میتنونست بگه بدترین بویی که تا به حال تنفس کرده همین بود ..

دستاشو گذاشت روی زمین که دستاشو روی کاه حس کرد ... به زور خودشو بالا کشید و کیه شو داد به ستون چوبی پشت سرش .. نمیدونست چطوری رسیده به اینجا .. اون که فکر همه جا رو کرده بود .. اما حتی یک درصد هم نمیتونست احتمال بده که مهوش همچین چیزی رو با خودش داشته باشه ..

در باز شد ... زهرا توی اون تاریکی چیزی نمیدید ... چراغ آفتابی روبه روی صورتش روشن شد ... با حرص چشماشو بست تا بتونه بعد از چند دقیقه به نور عادت کنه ...

دستشو که گرفته بود جلوی صورتش رو به آرومی پایین اورد و آروم آروم چشماشو باز کرد ..

با دیدن پسر مهوش ناخوآگاه شروع به لرز کرد ..

با ترس خودشو جمع تر کرد و زانوهاشو جمع کرد توی بغلش ...

ترس از چشمای سبزش میزد بیرون .. روشو گرفته بود یه سمت دیگه تا چشمش به اون پسر نیوفته ...

پسر مهوش ، حمید ، روبه روی زهرا ایستاده بود ... زهرا برای یه لحظه به اون نگاه کرد ...

حمید دست کرد توی جیب کاپشنش و گوشی زهرا رو دراورد و همونطور که میرفت توی لیست مخاطبانش گفت :

--گوشیت تا حالا بیشتر از صد دفعه زنگ خورده ... اووووم .. رزیتا 6 میس کال .. میترا 7 میس کال .. حسین 11 میس کال ... طرلان 2 میس کال ..


romangram.com | @romangram_com