#یک_دقیقه_یلدایم_باش_پارت_7
_خوبیم ما...چیشد بالاخره؟از صبحرفتی الان شیش بعدازظهره.کار پیدا کردی؟
_اره...
صداش خوشحال شد:
_واقعا؟کجا؟
_ارسلانو یادته؟
_همون دوست دوران سربازیه داداش؟
_آره...این شرکتی که اومدم معاونشه،منم از فردا به عنوان منشی تمام وقت میام سرکار.
_ خداروشکر.
_آره واقعا خداروشکر.
همون لحظه آسانسور وایساد و اون بی فرهنگ پیاده شد.
_فعلا خداحافظ نیل!
گوشیو قطع کردم و قبل از اینکه توی سالن بزرگ روبروم که دورتادورش تابلوهای ساختمونای جالبی به چشم می خورد گم بشه صداش زدم:
_آقا؟
با تعجب به سمتم برگشت و منتظر نگاهم کرد.
الان ینی زورش میومد بپرسه:
"بله امرتون رو بفرمایید خانم محترم؟"
_توی اون جلسه ی مهمتون مثله چند دقیقه قبل نباشید..!
تعجب نگاهش بیشتر شد،با یه پوزخند ادامه دادم:
_مثل چند دقیقه قبل بی فرهنگ و متکبر!
دکمه ی آسانسور و زدم و اونو با دهنی که از بهت بازمونده بود،تنها گذاشتم.
کیش،حالا مات بمون..!
فکر کرده بود چون اول جوابشو ندادم،زبون ندارم.
romangram.com | @romangram_com