#یک_دقیقه_یلدایم_باش_پارت_49

لحن طلبکارش که به گوشم خورد،لبخند از سر ذوقی زدم و دمپایی های سفید رنگِ ابری رو پام کردم:

_یه وقت به این دوستت سر نزنی یلدا خانم!درو باز کن لوبیا سحرآمیز سبز شد زیر پاهام!

با خنده ای که روی لبم بود،رفتم و در حیاط رو باز کردم.

اومد داخل حیاط و همین که خواستم بغلش کنم،با کیفش محکم توی سرم کوبوند!برق از سرم پرید و همون طور که با دستم جای کیفو گرفته بودم گفتم:

_عوضِ سلام کردنته؟

دستاشوطلبکارانه زد به کمرش و ابروی راستشو بالا انداخت:

_نه خیر...عوضِ چند هفته خبر نگرفتن و گم و گور شدنته!

به دنبال این حرفش،انگار که هیچی نشده باشه،جلو اومد و محکم بغلم کرد و آروم در گوشم گفت:

_دلم برات یه ذره شده بود خره...

خندیدم و دستمو پشت کمرش گذاشتم:

_من بیشتر خانم وکیل...

از هم جدا شدیم و رفتیم داخل خونه.مامان با دیدنش خواست از جاش بلند بشه که تندی رفت و نذاشت.مامانو بوسید و گفت:

_سلام خاله جونم...احوال شریف؟خوبی الحمداللّه ؟ میزونی؟ این دوتا فرزندِ ناخلف که دق نمی دن بهت؟

خندم گرفته بود از پر حرفیاش و از طرفی دلم برای موکلاش می سوخت که مجبورن یه بند حرف زدنشو تحمل کنن!

نیلوفر که توی چهارچوب در اتاق وایساده بود گفت:

_مام خوبیم الحمداللّه ...

نگاهش کرد و با خنده گفت:

_چطوری رفوزه؟

نیلوفر از ته دلش قهقهه زد:

_حالا یه بار من صفر گرفتما!خب نخونده بودم...شما هی بکوبون توی سر ما!

_میکوبم که تکرار نشه!

با تاسف سری برای کل کلاشون تکون دادمو رفتم سمت آشپزخونه که بلند گفت:


romangram.com | @romangram_com