#یک_دقیقه_یلدایم_باش_پارت_47

وارد شدم و روبه مرد میانسالی که موهای سفید و چهره ی شکسته ای داشت و مرد نسبتا میانسال دیگه ای که پشت میز نشسته بود،سلامی کردم.

هر دوشون جواب سلامم رو دادن و همون مرد پیر با نگرانی مشهودی توی صداش که مهربونی ذاتیشو فریاد می زد گفت:

_چی شده پسرم؟با جیب بری چیزی درگیر شدی؟

با تعجب نگاهش کردم که گفت:

_لبت خونیه...گوشه ی ابروتم زخم شده...

با تعجب دستی به گوشه ی لبم کشیدم که تازه سوزشش رو احساس کردم.لبخندی زدم و گفتم:

_چیزی نیست پدرجان...با یه نفر که مزاحم کارمند شرکتم شده بود درگیر شدم...

(آهانی) گفت و مشغول خوندن روزنامه ی روی میز کوچیک روبروش شد.

رفتم سمتمرد دیگه ای که ظاهرا آژانس مال اون بود.

_یه راننده ی مورد اعتماد می خواستم...

با دست اشاره کرد به صندلی کنار میزش و گفت:

_برای سرویس؟

روی صندلی نشستم و سرمو به نشونه ی تایید تکون دادم.

مرد،اشاره ای به مرد پیر کرد و گفت:

_آقا رحیم مورد اعتماد ترینن اینجا...با ایشون صحبت کنید...

برگشتم سمت آقا رحیم،لبخندی زد و گفت:

_سرویس برای کیه؟

_برای کارمندم...ولی نمی خوام اون هیچی بفهمه...

با گنگی نگاهم کرد که ادامه دادم:

_،یه ساختمون تقریبا صدمتر بالاتر هست که هر روز بعد از ظهر ساعت شیش یه دختر خانم جوون ازش بیرون میاد...معمولا مانتوهای بلندی می پوشه و‌ پیاده تا ایستگاه اتوبوس می ره...مسیرشم جنوب شهره...می خوام هر روز ببریدش خونه...ولی کرایه رو نصفِ نصف بگیرید...نمی دونم یه داستانی چیزی سرهم کنید که شک‌نکنه شما از طرف منید...من حقوق شما رو از همون فردا پرداخت می کنم...

با تموم شدن حرفام،آقا رحیم لبخندی زد که هیچ ازش سر در نیاوردم و‌گفت:

_خیالت راحت باشه پسرم...نمی ذارم چیزی بفهمه!


romangram.com | @romangram_com