#یک_دقیقه_یلدایم_باش_پارت_40

_خوب بود...

نیلوفرم به خاطر این که حواس مامان رو از مهمونی پرت کنه با ذوق شال گردن نصفه نیمه رو لمس کرد:

_ماله منه مامان؟

مامان با شیطنت ابرو بالا انداخت:

_ماله یلداس...

لبخند نیلوفر به آنی جمع شد و لباش آویزون!خوشحال شدم و ناخودآگاه از زبونم در رفت و گفتم:

_ایول...کنف شدی؟

مامان با شماتت نگاهم کرد:

_مثله این که اول خودت باید حرف زدنو یاد بگیری شبِ چله...

لبای نیلوفر به خنده باز شدن و قهقه اش به هوا رفت.

من اما هنگِ هنگ!امشب همه دست به دست هم دادن تا روح و روان منو به هم بریزن.

بابا بیشتر وقتا بهم می گفت(شبِ چله)!می گفت تو شبِ چله ای هستی که تویِ شبِ چله به دنیا اومدی!

لبخند تصنعی زدم و روبه مامان و نیلوفر که داشتن بهم‌می خندیدن گفتم:

_من خستم یکم...می رم بخوابم...شب بخیر...

به اتاق که رسیدم،پنجره ی مربعی شکلشو که یه پرده ی حریر آبی داشت باز کردم و نفس عمیقی کشیدم.

کجایی بابا که دلم‌تنگه خنده هاته،دلم واسه نوازشات،واسه مهربونیات،واسه نگاهت تنگ‌شده.

خودمو روی زمین سفت پرت کردمو سرمو روی بالشتی که نزدیکم بود گذاشتم و زل زدم به سقف.داشتم به نوبت دکتر مامان و قلب نامیزونش فکر می‌کردم‌ که موبایلم‌ زنگ خورد،از توی کیفم درش آوردم و جواب دادم:

_الو...

_سلام یلدا...خوبی یا بهتری؟

_تویی ستاره؟

_پ ن پ...روحه عمه بزرگه ی توام...

خیلی خودم حالم خوب بود اینم نصفه شبی شوخیش گرفته!


romangram.com | @romangram_com