#یک_دقیقه_یلدایم_باش_پارت_31
_اینو من از شما باید بپرسم خانم نادری!
چیزیو جلوم تکون داد،که سخت تشخیص دادم دوربینه،این مگه دوربینش دست من نیست؟
_اومدم عکاسی!مینو دوست خواهرمه...
آهان بلندی گفتم!
_و شما؟
_مینو دختر عممه...
با آهان بلندش خنده مو خوردم،این دختر یه بچه ی به تمام معنا بود!
دو نفر از آلاچیق اومدن سمت ما که خب تشخیصِ اینکه مینو و خواهر نادرین کار سختی نبود!
نزدیکتر کهشدن از لباسای مینو تشخیصش دادم!
مثله بقیه ی دخترای فامیل!
چیزی نمیپوشیدن سنگین تر بودن!
خواهر نادری سلام آرومی داد که قبل از اینکه جوابشو بدم،ارسلان پر از ذوق گفت:
_به به نیلوفرخانم!احوال شریف؟
بیا...این پسر هنوز آدم نشده!حتما باید مثله دفعه ی قبل حالشو بگیره که بفهمه بابا این دختر از صمیمیت با تو خوشش نمیاد!والسلام.
_خوبم.
این حرفو چنان سرد گفت که جای ارسلان من یخ کردم!
با صدای مینو از فکر درومدم:
_عکس گرفتن یلدا جان تموم شد...بریم تو...بفرمایید...
خواستم برم که ارسلان دستمو کشید و آروم دم گوشم گفت:
_اول خانما...باید بگم فرشته یه دوره کلاسهای فشرده ی رفتار مناسب با لیدی هارو یادت بده!
پوزخندی زدم:
_فرشته چرا؟میام پیش خودت که به لطف دوست دخترای مدل مدلت استادی!
romangram.com | @romangram_com