#یک_دقیقه_یلدایم_باش_پارت_29
_دوربین خوبیه...خب از کجا شروع کنیم؟اوم...باغتون قشنگه برای عکس گرفتن،اون سمتی که نورش زیاده قشنگه!
_پس بریم!
با مینو و نیلوفر رفتیم سمت باغشون...
***
_ببین...اینجور وایسا!آها...دستتو بزار روی کمرت...لبخند بزن...دامن لباستو بالا بگیر... بخند دیگه خوشگله...عالیه!
همون طور که عکسو نگاه می کردم گفتم:
_حالا برو سمت اون آلاچیق...
_نیلوفرم بیاد...می خوام دوتایی باشه عکسمون!
سری به تایید تکون دادم و منم پشت سرشون رفتم!چه مسخره ی دوتا الف بچه شدما!
صدای ماشینی به گوشم خورد،اهمیت ندادم و رفتم جلوتر.لنزو نگاه کردم،فاصلم باهاشون کم بود و عکس خوب درنمیومد،همون طور که سرم تو دوربین بود عقب عقب رفتم که احساس کردم پام روی چیزی قرار گرفت،از حس کردنم چند ثانیه نگذشته بود که صدای داد یه نفر از پشت سرم باعث شد بترسم و سریع عقب گرد کنم:
_آخ...آخ پام...پام داغون شد...وایی...
همون طور هاج و واج نگاهش می کردم،از حضورش متعجب بودم و تعجبم بیشتر به خاطر کولی بازیش بود!
_شما؟اینجا؟
دست از آه و ناله برداشت و صاف ایستاد،سقلمه ای به ارسلان که کنارش ایستاده بود و داشت می خندید زدکه سریع خودشو جمع کرد!
_فکر کنم من باید ازشما این رو بپرسم خانمنادری!
(علی)
romangram.com | @romangram_com