#یک_دقیقه_یلدایم_باش_پارت_26

_من به پری خانم می گم بیاد پیشتون...

_لازم نیست که...حالم خوبه..

رفتم نزدیکش و رویدستاش که قلاب بافتنی رو گرفته بودن آروم بـ ــوسه ای زدم،لبخند از ته دلی زدم و گفتم:

_بله حالت خوبه الحمداللّه ... اما این طوری خیال من راحتتره!





***





از آژانس پیاده شدم و کرایه رو حساب کردم،نیلوفر که کنارم ایستاد،همون طور که به قصر روبه روم خیره بودم گفتم:

_عجب خونه ای! اینا تو این خونشون گم نمی شن؟

خنده ی آهسته ای کرد:

_نه،عادت دارن به بزرگی...

_همون طور که ما عادت کردیم به یه خونه دو اتاقی!

با لحنی که حس می کردم ده سال ازم بزرگتره گفت:

_ خداروشکر همونم داریم...خیلیا هستن که الان دارن دعا می کنن بارون نیاد تا بی سرپناهی خیسشون نکنه! ناشکری نکن آبجی بزرگه...

چند ثانیه بهش خیره شدم که با لبخند گفت:

_چیه؟

_حس می کنم این ده ماه خیلی بزرگ شدی!

خندید،یادِ بابا افتادم!

_بریم تو؟

خواستم بگم آره بریم،که یهو چیزی یادم افتاد:


romangram.com | @romangram_com