#صد_و_هشتاد_درجه_پارت_9
-هان!؟ مگه چیه؟
رها با لحن بامزه ای گفت:
-پسر باید شیکم داشته باشه آدم دهنشو بذاره روش صدا دربیاره بخنده ... کلی حال می ده. هیکل قشنگ می کنین دیگه نمی شه. والا به قرآن...
رهی خندید و گفت:
-یعنی تو فکر می کنی که پسر باید شکم داشته باشه؟
-صددرصد!
رها یهو بشکنی زد و گفت:
-رهـــی! یه چیزی!
رهی با بی حوصلگی گفت:
-چیه ... ؟ می خوای بگی چاق شم؟ برو بابا ...
-چرا چرت می گی.
رها با قیافه ای که انگار لامپ بالای سرش روشن شده باشه گفت:
-می تونی بری با یه دختر پولدار ازدواج کنی. یه دختر خرپول!
رهی نچی کرد. باز این دختره زیاد سراغ رمان رفته بود. زد روی پاش و گفت:
-خدا همه مریضای مملکت و شفا بده.
رها پاشو به زمین کوبید و بلند گفت:
-جدی بـــودم!
-می دونم رها!اِ! هی هرچی می شه می گه جدی بودم. می دونم جدی بودی خواهر من ولی اصلا پیشنهاد خوبی نبود این وسط فقط زن گرفتنم مونده.
رها شونه هاشو بالا انداخت و گفت:
-از قدیم گفتن به حرف خواهر بزرگتان گوش دهید. شاید حکمتی درآن باشد!
رهی چندبار پلک زد و نگاهش کرد. رها زیرلب اضافه کرد:
-روایت از رها رهنما،خواهر بزرگ اعلـــم!
romangram.com | @romangram_com