#صد_و_هشتاد_درجه_پارت_6
موبایلش زنگ می خورد. هندزفری هاشو توی گوشش گذاشت و درحالی که دنده عقب می گرفت تا از پارکینگ دربیاد گفت:
-الــو؟
صدای شاد و سرحال آبتین اومد:
-الو واترپلو ... باقالی پلو ... چه طوری چشم ابرو قشنگ؟
رهی لبخندی زد. آبتین هم دیوونه ای بود برا خودشا ... کوتاه خندید و گفت:
-سلام. چته شنگول می زنی؟
-تو بگو من کی شنگول نزدم؟!
-همین ... ! فرمایش؟
-چه بی اعصاب.
رهی ابروهاشو بالا انداخت و با لحن خود آبتین گفت:
-تو بگو من کی بی اعصاب نبودم؟
-به نکته ی خوبی اشاره کردی.
زد توی خط جدی و گفت:
-ببین رهی ... این شرکت بی صاحاب مونده ها ... تو نمی خوای بیای؟ بابا خب برادر من چرا به خودت زحمت می دی. یه وکالت به من بده ... یه کاری بکن که این شرکت رسما به طور تام مال من شه دیگه. چرا پا نمی شی بیای؟
رهی می دونست که آبتین شوخی می کنه ولی گفت:
-زبونتو گاز بگیر ... مگه منو خر حاج فرهاد رهنما گاز گرفته، که شرکتو بدم به تو؟
-فعلا که گاز گرفته!
-خیله خب. اگه شد فردا یه سری می زنم.
-اگر و اما و شاید نداریم رهی ... جون داداش بیا دیگه. همه اهل شرکت فکر کردن تو مفقودالثر شدی ... به ملکوت اعلی پیوستی ... بیا دیگه!
رهی خندید و گفت:
-باشه.
romangram.com | @romangram_com