#صد_و_هشتاد_درجه_پارت_27

هردو باهم ابروهاشونو بالا انداختن و پیرزن از بالای عینکش به گلسا نگاه کرد. گلسا سرشو خاروند. بسم الله...این که یه پاش لب گوره! تا حالا ندیده بودش. سرشو تکون داد و گفت:

-خوشبختم!

-منم همین طور دختر.

دختر. یه «م» هم بهش اضافه نمی کردا...! گلسا اضافه کرد:

-اجاره یادم نرفته. پس فردا میام اولین اجاره مو می دم.

پیرزن لبخندی زد و سرشو تکون داد. ول هم نمی کرد...همین طوری سرشو بالا پایین می برد! گلسا با لبخندش متوجه رژلب صورتی کم رنگی که زده بود شد. چه دل خوشی داشت! عجب پیرزن باحالی.

بوقی زد و رفت. علی و گلسا بهم نگاهی کرد و زدن زیر خنده. علی دستشو سایبون سرش کرد تا به گلسا نگاه کنه. هرچی بود ازش بلندتر بود. نور آفتاب توی لنز دوربین می خورد و بعد توی شیشه های عینک گلسا که روی کله اش بود و درست نمی تونست ببینتش.

-صورت پیتزایی...می گم این چه قدر باحاله!

-یه پاش لب گوره یه پاش لب این ماشین!

-واقعا رانندگی می کنه!

-پس چی...؟! ولی با ویلچر توی خونه این ور اون ور می ره.

صدای پدر علی از اتاق نگهبانی اومد:

-عــلی! تو کجا رفتی؟! برگرد ببینم! باید بری به باغچه آب بدی!

-اومدم بابا!

دندون های کج و معوج اش رو نشون گلسا داد و دوید و رفت. موبایل قدیمی گلسا توی جیبش زنگ خورد. ترانه بود. این دیگه چی می خواست؟!

-ســلــ...ــام گلی!

-علیک.

-چه بی اعصاب! ببین گلسا من شیش تا کاشی نقاشی کردم...می خواستم بپرسم دفتر رو کجا گذاشتی تا حساب های امروز رو توش بنویسم. بعدشم فردا نمیام گالری. تا عصر باید بمونی. راستی بهم نگفتی اون نقاشی های آکرلیک که گفتی رو...

گلسا که زیر آفتاب کله اش داغ کرده بود همین جوری در جواب ترانه می گفت:

-هوم...هوم...هوم...

اصلا هم گوش نمی داد که چی داره می گه. همین جوری هوم هوم می کرد که یهو متوجه شد ترانه ساکت شده و حرف نمی زنه. اَ مچشو گرفت! گلسا تندی ساکت شد. ترانه گفت:

-گلسا! دارم حرف می زنما! گل لگد نمی زنم عزیزم که هی عین مرغ هوم هوم می کنی!

romangram.com | @romangram_com