#صد_و_هشتاد_درجه_پارت_19
-سرجوخــه علـی؟ کوشی؟
علی تندی از اتاق نگهبانی دوید بیرون و با دندون های دراکولایی اش لبخندی زد و جواب سلام نظامی گلسا رو داد.
-گروهبان مـگسی دقیقا به موقع اومدین!
-پس شانس آوردم.
علی درو باز کرد و گلسا رفت تو. علی سرشو تکون داد و گفت:
-شب خوبی داشته باشی گروهبان.
-تو هم همین طور. شب به خیر.
سمت حیاط رفت که یهو ایستاد. برگشت و گفت:
-علی؟
-بله؟
-می گم...این پیرزنه...
-اسم داره و اسمشم خانوم...
-باشه حالا هرچی. ناسلامتی صاحاب خونه مه ها! می گم از صبح تا شب توی خونه شه؟ حوصلش سر نمی ره؟
علی با شک به گلسا نگاه کرد. زیرلب گفت:
-بهت نمیاد خیمه شب باز باشی که بری سرشو گرم کنی!
-اه چرت و پرت نگو علی!
پیش خودش فکر کرد به این می گن یه نگهبان! هر حرفی که می زنی سبک و سنگین اش می کنه. علی سرشو تکون داد و گفت:
-بعضی وقتا...شاید هر یکی دو هفته یه بار چندتا پیرزن هم سن و سال خودش میان خونه اش. یا اون می ره بیرون. منتهی همیشه از در پارکنیگ با ماشینش می ره.
گلسا با چشمای گرد گفت:
-ماشین؟! رانندگی بلده؟!
علی ابروهاشو بالا انداخت و گفت:
-اوهـــَه! آره بابا خیلی های چـِلاسه!
romangram.com | @romangram_com