#صد_و_هشتاد_درجه_پارت_17
×××
گلسا کوله پشتی اش رو روی دوشش انداخت و گفت:
-ترانه من می خوام برم. خودت مغازه رو می بندی؟
-اوهوم.
ترانه مکثی کرد و بعد با نیشخند گفت:
-امروز عاشقت نیومد!
گلسا با کلافگی به ترانه نگاه کرد و گفت:
-تــرانه! عاشق من دیگه کدومه؟!
-همون دیلاق ریاضو دیگه.
گلسا نچی کرد و گفت:
-ترانه حرف می زنیا!
ترانه بشکنی زد و گفت:
-گلی یه فکری!
گلسا از اینکه کسی اسمشو مخفف کنه متنفر بود. ولی ترانه بود دیگه...چی کارش می شد کرد. کل وجودش کرم بود! گلسا گفت:
-چیه؟
-می گم یه روز برو ته گالری قایم شو بعد من بهش می گم گلسا دیگه اینجا نمیاد. بعد عکس العملش رو ببینیم کلی بخندیم! حال می ده نه؟؟
گلسا لبخندی زد و گفت:
-دیوونه.
-اِ عاقل بازی درنیار دیگه! بگو باشه!
-خیله خب ولی بعدا. فعلا می رم خدافظ.
-خدافظ.
واقعا که مغز آکبند ترانه در همین حد بود! جدیدا نقاشی روی کاشی رو یاد گرفته بود و داشت فروش گالری رو می برد بالا. خوش به حالش. هرکی پولش توی جیب خودش می رفت. جیب پر ترانه پر تر می شد. جیب خالی گلسا خالی تر! می خواست بره متروی شریعتی. اونجا همیشه سوژه های خوب برای عکس گرفتن زیاد بود.
romangram.com | @romangram_com