#صد_و_هشتاد_درجه_پارت_16
-چه عجب. حدس زدم وقتی با اون دوستت برگشتی ... راستی اسمش چی بود؟
اسمش آبتین بود. رها یادش بود. رهی گفت:
-آبتین.
اسمش رو یادش بود. خیلی هم خوب یادش بود.
درحالی که چایی می ریخت گفت:
-کارت به کجا رسیده؟ ببین اگه هنوزم تنهایی نمی تونی زندگی کنی من می تونم ...
-رها من می تونم! عجبا!هرچی می گم توی گوشش نمی ره ... همش می گه من می تونم کمکت کنم. باشه بابا.
-واقعا چرا بابا نمی ذاره ما باهاش زندگی کنیم؟
رهی عاقل اندرسفیه به رها نگاه کرد و گفت:
-اون عرضه ی نگه داشتن زنش رو نداشت چه برسه به بچه هاش همون بهتر ما بریم.
-رهی مامان خودش رفت.
-الکی الکی که نرفته! لابد اون یه فشاری بهش آورده که پاشد و رفت.
رها خواست بهش یادآوری کنه که پدرشون چه قدر خودش شکسته بود ولی هیچی نگفت. دم نزد. نمی خواست رهی رو عصبانی کنه. رهی میومد پیشش که آرامش داشته باشه.
لبخند بزرگی به برادرش زد.
گلسا چهارپایه رو کشید جلوی کمد قدیمی اش و روش ایستاد. این کمد مال مامانش بود. چه قدر علی موقع آوردنش توی خونه غر زده بود. پسره ی جوش جوشی می گفت خیلی سنگینه! گلسا در بالای کمد رو باز کرد و جعبه ی کوچولوش و آورد. درشو باز کرد. چندتا اسکناس داشتن بهش چشمک می زدن.
این ماه فروشش خیلی خوب نبود. باید برای اجاره پس اندازش رو استفاده می کرد. گلسا بلند به خودش گفت:
-پس انداز برای چی؟ برای کی؟ دلت خوشه؟
قدیما پولاشو جمع می کرد تا بره ونیز ولی الان برای چی؟ خودشم نمی دونست. تندتند شمردشون. با مشت روی زمین کوبید و زیرلب گفت:
-ای بابا...بازم که کمه!
پول اجاره جور می شد...ولی بقیه کاراش چی؟! به دوربینش که مثل یه شی مقدس روی میزش گذاشته بود نگاه کرد. تنها امیدش همون دوربین بود که وقتی وضعشون خوب بود خریده بودش. لبخندی زد و خطاب به دوربینش بلند گفت:
-قربونت بره مادر! تو نبودی چی کار می کردم؟؟؟
romangram.com | @romangram_com