#صد_و_هشتاد_درجه_پارت_14
-تنبل ترین رئیس دنیا.
-احمق ترین رئیس دنیا.
هردو خندیدن توی طبقه ی چهارم پیاده شدن. همه از اینکه بعد از مدت هــا اون یکی رئیس شرکت رو دیدن بودن تعجب کرده بودن. آبتین زیرلب گفت:
-دیگه عمرا بذارم پاتو از شرکت بذاری بیرون.
ساسان ته راهرو ایستاده بود و سخت به یه کاغذ که توی دستش بود خیره شده بود. یکی دیگه از کارمندای شرکت بود. آبتین خیلی دستش می انداخت و سرکارش می ذاشت. الانم با دیدنش خنده ای کرد و گفت:
-اِ ببین این هویج فرنگی هم دلش برات تنگ شده. ببین کی گفتم.
رهی اخمی کرد و تا اومد بپرسه منظور آبتین چیه ساسان نگاهش کرد و چشماش اندازه نعلبکی شد. از آبتین هم بیشتر تعجب کرده بود ... رهی گلوشو صاف کرد و گفت:
-آ ... سلام ساسان؟
کاغذ ساسان از دستش افتاد و تندی پرید بغل رهی! رهی خودشو عقب کشید ولی ساسان از گردنش آویزون شده بود و داشت می گفت:
-رهـی ... رهی! تو کجا بودی؟! وای پسر باورم نمی شه که می بینمت! تو کی خوب شدی؟! این آبتین به من نمی گفت کجا بستری شدی. وگرنه میومدم می دیدمت رهی. من اگه می دونستم که ...
رهی با تعجب به ساسان نگاه کرد و بعد نگاهش سمت آبتین چرخید. اون طرف از خنده ریسه رفته بود ... رهی ساسان و هل داد اون طرف و گفت:
-آبتین چی به این بنده ی خدا گفتی؟
ساسان هاج و واج داشت نگاهشون می کرد. آبتین وسط خنده اش به ساسان گفت:
-چیه پسرم علامت سوال شدی؟
رهی گفت:
-آبتیــن!
ساسان به جای آبتین گفت:
-رهی انکار نکن داداش. من از همه چی خبر دارم. آبتین به من گفته که تو سرطان داری و این مدت بیمارستان بودی.
شونه های رهی افتادن و با چشمای گرد به آبتین زل زد. داشت سعی می کرد خنده اش رو کنترل کنه ... ساسان دستشو روی شونه ی رهی گذاشت و گفت:
-دعواش نکن رهی دیگه! من همیشه تحسین اش می کردم که چه جوری وقتی بهترین شریک اش توی بیمارستانه این قدر خوب روحیه شو حفظ کرده. رهی خدا بزرگه حالا مطمئنا نگاهش به تو هم هست و شفا ...
رهی دست ساسان و زد کنار و گفت:
romangram.com | @romangram_com