#صد_و_هشتاد_درجه_پارت_12
-اسمت چیه؟
گلسا سرشو پایین آورد و عینکشو روی موهاش گذاشت. با چشمای گرد و مشکی اش به فروشنده نگاه کرد و گفت:
-گلسا. گلسا معین.
-چه اسم قشنگی.
-قابل شما رو نداره! اسم شما چیه؟
خندید و گفت:
-نه...من اسممو دوست دارم.
مکثی کرد و گفت:
-اسمم لعیاست. لعیا.
گلسا سرشو بالا گرفت و لبخندی زد. زیرلب گفت:
-چه قدر شبیه اسم مامانمه ... اسمش لیلا بود.
لعیا لبخند تلخی زد. حدس می زد که مامانش مرده باشه. گفت:
-فوت شده؟
گلسا لبخندی زد. لبخندی نمایشی. مصنوعی و تلقینی. دستشو توی هوا تکون داد و گفت:
-خیلی وقت پیش بود. خب ... این یکی کتابه باید کجا باشه؟
لعیا به قفسه ی پایین اشاره کرد. از بعدازظهر این دختر قدبلند عجیب غریب توی کتاب فروشی گرد و خاک گرفته اش پیداش شده بود. گیر شیش پیچ داده بود که اینجا باید مرتب بشه. برای اینکه مشتری های بیشتری جذب بشن. دستشو به کمرش زده بود و مثل یه آدم باتجربه به لعیا گفته بود:
-خانوم شما که نمی دونی چندنفر توی همین شهر کشته مرده ی این کتاب هان ... ولی کتاب فروشی شما خیلی به چشم نمیاد. اگه یه کوچولو به روز ترش بکنیم شاید خیلی بهتر باشه.
بعدم آستین هاشو بالا زده بود و شروع کرده بود ... لعیا دوباره به گلسا که مثل فرفره این طرف و اون طرف می رفت نگاه کرد. اصلا شبیه دخترش نبود ولی با دیدنش یاد دخترش می افتاد. یه دسته کتاب برداشت و گفت:
-گلسا ... کجا زندگی می کنی؟ البته اگه می خوای ...
گلسا با بی توجهی گفت:
-همین جا میرداماد. یه ذره بالاتر.
romangram.com | @romangram_com